رضاقلی – غریبه احوالی داری، چرا شعر مرا نمیخوانی.
فتحعلی – برادر، آخر من که دیوان شعر نمیخوانم، من تاریخ میخوانم، بگذار ببینم چه کردند. تو و خدا دست از سر من بردارد، با شعر خود حواس من پریشان مکن. گزارش ازخاطرم رفت.
رضاقلی – تو منکر هستی که شعر منشط دماغ است؟ این چه عقیده است که شعر را موجب پریشانی حواس میپنداری؟
فتحعلی – من نگفتم شعر در هر مقام موجب پریشانی حواس است، در این مقام به خواندن آن لزومی نمیبینم. لشگر از هر طرف هجومآور است، عنقریب قلعه را خواهند گرفت، دل اضطراب است، تو هم با چماق "لمولفه" بالای سرم ایستاده طلب میکنی که اول شعر مرا بخوان، بعد از آن حالات لشگر را تماشا کن. رضاقلیخان، این ظلم فاحش است. والله من تعهد میکنم که بعد از این دیوان اشعارت را کلن بخوانم. مگر من نمیدانم که تو هم مورخی و هم شاعری، اما حالا بگذار بر سر مطلب برویم.
از "رسالهی ایراد"
میرزا فتحعلی آخوندزاده
این روزها که در تنم آرام میگذرند
اما سخت
اما سنگین
این کوچهها
که آسمان آبیشان
خوابگاهم بود.
پایم به عطر خواهد خورد
سر در خانه
شسته با اشک
- در بودن
یا نبودن موطنم - .
خوابیدهام
در ژرفنا
مانوشاک
و چشم
بآسمان آبی
دارم.
از "مانوشاک 7" / دفتر "رایا"
آنقدر که من میدانم، آقای فشاهی در پاریس زندگی میکند، آنجا فلسفه خوانده، مطالعات و مکتوباتی در زمینهی مشروطه و تاریخ تفکر اسلامی دارد و علاوه بر دفتر رایا، دو دفتر شعر دیگر از او چاپ شده. یکی ملانکولیاست که در سال هشتاد و یک به طبع نشر کاروان رسیده و چند شعر اولش در همین دفتر رایا نیز یافت میشود و باقی شعرها، به تمامی متفاوت از اجرای شعرهاییست که در "رایا" آمده. برای نمونه به شعر "میان خواب و سراب" از "ملانکولیا" نگاه کنید:
اگر جهان، جهانِ آبیی خوابها در کلام میگنجید
من آن کلامِ رازناکِ قدیمی به نامِ تو میکردم
من آن کلام وُ رنگِ مطهر به نام تو میکردم
اگر جهان به رنگِ علف بود وُ بوی گندم داشت
اگر جهان حباب بود وُ بلور بود وُ خیال
من آن کلام وُ رمزِ معطر به نامِ تو میکرد
اگر جهان کلام بود، به رنگِ برگِ تاک بود
اگر جهان سراب بود، به رنگِ خون وُ خاک بود
من آن کلام وُ رنجِ مقدس به نامِ تو میکردم
اگر جهان سکوت بود وُ هیچ وُ هیچ در میانِ آینه لانه کرده بود
من آن حباب وُ خواب وُ سرابِ باغهایِ کویری به نامِ تو میکردم.
که یکسره تعلقی از جنس دیگر دارد در اجرا و زبان.
فشاهی متولد 1324 است و در زمان انتشار نخستین مجموعهاش "رایا" به سال 1349، بیست و پنج ساله بوده. دفتر را چاپ مینو منتشر کرده و احتمالن به هزینهی شخصی شاعر که فکر میکنم، نشر زر آن را پخش کرده در آن سالها و هنوز، شاید، در نایابفروشیهای انقلاب، پیدا شود. کتاب شیریرنگ و به قطع پالتوییست و بر جلد آن به رنگ خون نوشته "رایا". در انتهای مجموعه، در زیر عنوان "دوستیها" تعدادی از شعرها به کسانی تقدیم شده. از شاعران دیگر، اسمی در میان نیست، اگرچه "مانوشاک 15" به یدالله رویایی تقدیم شده و شعر "شک" به احمدرضا احمدی. اما در سبک و فرم، در دامنهی کلمات به کار رفته و حتا موضوعات، ردپا و تعلق خاطر فشاهی به جریان واقع شعر دیگر، هویداست، علیالخصوص قرابتی دارد با شعرهای بهرام اردبیلی و در "حرف سوم / لیلی"، شعر بلند "هفت پیکر" اردبیلی که در دفتر "شعر دیگر" آمده، را یادآور است. جایی در پیکر دوم، اردبیلی نوشته: "عشق / در قبیلهی من/ خنکای برف است و / شعور ضمنی آب." و فشاهی در "مکتوب قیس" میسراید: "عشق در این قبیله / رنگ آهک و خون دارد". و از این نمونه بسیار یافت میشود در میان این شعرها. علاوه بر آن، تاثر فشاهی از احمدی هم در – خصوصن شعرهای اخیر مجموعه – جای جای شعرها پیداست.
خجل بازمیگردم
تا چشمانت را نگاه نکنم
از ساعتم میپرسم
عزیزم
مرگ گل کی میرسد؟.
از "مانوشاک 15" / دفتر "رایا"
ارژنگ آقاجری عزیز، خوانش درخشانی از بعضی اشعار این مجموعه اجرا و ضبط کرده که گوش سپردن به آنها را توصیه میکنم. علاوه بر آن اجراها و خوانشهای دقیق و زیبای دیگری از دفتر "دل چه پیر شود، چه بمیرد"ِ آریا آریاپور و همینطور "آوازهای پشت برگها"ی حسین رسایل در وبلاگ ارژنگ و به صدای خودش و همینطور در سایت "خانه شاعران جهان" که به همت محسن عمادی میچرخد، قابل دستیابیست.
اکنون
برهنگان و شاعران گذشتهاند
و ابر، خونی که بارانی است
از چشمههای فصل گرم میجوشد
مرگ گرسنه !
1 comment:
در صفحه 11، در خط نخست «عصری» به اشتباه «عمری» آمدهست. به اعتبار چاپ دوباره شعر در «بازی عشق و مرگ» به سال 1360 میگویم که اینجا یافتنیست:
[در این چاپ هم شعر در صفحه 11 است.]
https://t.me/dafetar/766
Post a Comment