[In order to
understand
I destroyed myself.]
/Fernando
Pessoa
پیبند.
(مگر از نقش پراکنده ورق ساده کنی)
تصدق صفایت بگردم
«جام، خاکستر وَ گوشت»، تابلوی سوم از نقاشی سهلتیست که
دو تای دیگرش را قبلن کشیده بودم: «جغرافیای سگ» و «جهان پوستی». نقشی که به دست
نیامده/نمیآید - :«لت سوم: که آدم اگر بتواند از توی کُسش
عکس بگیرد، بته جقهی سرخ یا مچاله تودهی جنینی دارد میشود، یا چشمی ترکمن تویش
را خالی کرده باشند خون کرده باشند و یا گوشت تکه آمادهی استیک - معلق در آبیِ
زمینه، فیروزهای.» - و شاید اگر نقاش بودم، نقاش بهتری بودم، میآمد و این هم
هست که بهتر، همیشه، میگریزد از آمدن.
درآمد
این سهگانه، تباهیست ( :[هرچه] روی در شر است،
چراکه این ساعت علاقهی بنیادی آگاهی بیمار نه گذار از بیماریست. /آرتو ) و چون
اطراف آن میچرخد – چاره ندارد - فریبکار شده، از آن ناممکن ناتوان و نارس، نارساست. برای همین کش میآید.
در کش آمدن، تکرار میکند وقتی حول آن "چه" میگردد و تکرار، نیایشِ خاطرِ
وسواسی (آبسسیف) است و آن "چه" - اگرچه بی راز – "خدا" ست.
من اینجا
– به جای این - پیشتر نوشته بودم: