Monday, September 30, 2013

رساله الطیر / قصه‌های شیخ اشراق / سهروردی

و اکنون در راهیم با رسول ملک می‌آییم.
              رسالة الطیر، سهروردی

 یادداشت - 

یک.
برای من که به طور روزمره با نسخه‌های خطی درگیرم، نسخه‌بردارانِ کتاب های قدیمی جایگاهی بسیار ستایش‌برانگیز دارند. افرادی که بی‌چشم داشت یا با کم‌ترین چشم‌داشت دست به نسخه‌برداری از کتاب‌هایی زده‌اند که گاهی اوقات خطرات سهمگین جانی نیز برایشان به همراه داشته است. این روش، به خصوص در مواردی که توسط افرادی خارج از چارچوب اقتصادِ بارگاه‌های سلاطین، صورت می‌گرفته است نشان از تلاشی ستودنی‌ست توسط انسانی متعهد به عصر تاریخی خود. شکل مشابه این کار در دوران ما پروژه گوتنبرگ است: رونویسی از متن‌هایی که سی سال از زمان مرگ مولفانشان گذاشته است؛ و بی‌گمان جای خالی آن شکل کار، در زبان فارسی پیداست. به هرحال آنچه در این صفحه، دو-ال (Do-Library)، آغاز و پیگیری شده، یادآور پروژه‌هایی از همان دست است و قابل تفسیر در همین چارچوب: فراهم آوردن کتابخانه‌ای آنلاین در حال گسترشی برای فارسی‌زبانان در سر تا سر جهان که به ما و زبان فارسی کمک می‌کند تاریخ خود را از کوچک شدن و تخت شدن نجات دهیم. بهانه‌ای مغتنم که کمک به آن می‌تواند بخشی از ادای دین ما به زبان فارسی و سرنوشت آن باشد.

Sunday, September 15, 2013

سه منظومه، ناظم حکمت / برگردان ثمین باغچه‌بان


برگردان فارسی "داستان شیخ بدرالدین" را به یادبود گرامی پدرم "باغچه‌بان" که: «...گرچه همه دنیا بام و دیوار به نام او ثبت نشده بود، اما او تمام دنیا را از آن خود می‌دانست، و چنین احساس می‌کرد همه‌ی دنیا برای او و به عشق راحتی او ساخته و آباد شده...، ...که گرچه به ظاهر ندار و بی‌چیز بود، چه اگر تمام دنیا به نام او ثبت می‌شد، نمی‌توانست در بیش از یک اتاق، یک صندلی و یک بستر، باشد و بنشیند و بخوابد و نمی‌توانست بیش از آنچه می‌خورد و می‌پوشید و می‌نوشید، بخورد و بپوشد و بنوشد...» - ثمین باغچه‌بان


یادداشت

کتاب سه منظومه ناظم حکمت مشتمل بر سه شعر بلندست با این عناوین:

ژوکوند و سی یا او
نامه‌هایی برای تارانتابابو
داستان شیخ بدرالدین

به برگردان ثمین باغچه‌بان که هر سه ترجمه را جداگانه به پدرش "جبار باغچه‌بان" تقدیم کرده؛ که در سال 1355 برای سومین بار انتشارات امیرکبیر آن را بازچاپ کرده. این نسخه از روی همین آخری آماده شده.
باغچه‌بان در انتهای کتاب فهرست اعلام و همچنین اسامی جاهایی را که فکر کرده برای مخاطب فارسی‌زبان ناآشناست به پیوست آورده که آن پیوست عینن در این نسخه هم آورده شده (اگرچه می‌شد جاهایی چیزهایی اضافه کرد و بعضی بدیهیات را حذف نمود).

Sunday, September 8, 2013

چو جان آذرخرداد ز آذر خرداد / امیر حکیمی

اما قوّت خرد و سخن، او را در سر سه جایگاه است. یکی را تخیل گویند، نخستین درجه که چیزها را بتواند دید و شنید؛ و دیگر درجه آن است که تمیز تواند کرد و نگاه داشت. پس ازین تواند دانست حق را از باطل و نیکو را از زشت و ممکن را از ناممکن. و سوم درجه آن است که هرچه بدیده باشد فهم تواند کرد و نگاه داشت.
                                     تاریخ بیهقی

دیباچه

یک.

این مجموعه داستان نیست، روزنگاشت و یادداشتهای من است از روزهای خوش و شوم پس از خرداد 1388. همه‌ی اینها در سایت گویا، به نامی مستعار (علیرضا فرزان) همان وقت‌ها، با عنوان "حرفهای همسایه" منتشر شده است. قبل از انتخابات تازه‌، می‌خواستم همه را کنار هم چیده، اینجا منتشر کنم در خرداد 1392. پس از دوست عزیزم، آرش جودکی، خواستم به پیشانی کتاب چیزی بنویسد. او هم دریغ نکرد و نوشت. از دوست دیگری هم خواستم تا نگاره‌ای برای جلدش بکشد، که منت گذاشت و کشید و فرستاد اما از این طرف من به هزار دلیل و بی‌دلیل از خیرش گذشتم تا مرداد. حوصله نمی‌کنم تردیدهایم را بشمارم که هنوز هم بخشی‌ش باقی‌ست. به هرحال نشستم به حک و اصلاح تا برسانم‌ش اینجا. توی حک و اصلاح دیدم چقدر فاصله و بدبینی دارم امروز که دوباره می‌خوانم از آن حس و هوای آن روز و خیلی از حرفهای این نوشته‌ها پرت و بی‌ربط به نظرم می‌آید. ولی پرت و بی‌ربطی‌ش جاندار و گرم است، آن التهاب گداخته و هیجان و اضطراب را نمایش می‌دهد و در این نمایش، هول و عجول، پرش دارد؛ شعار می‌دهد و فریاد می‌زند، گریه می‌کند و می‌خندد. گاهی عصبی و هیستریک، گاهی آرام به نجواست. دیدم هیچ محق نیستم در آن دست ببرم، چیزی را عوض کنم یا از خیرش بگذرم. اگر داستان یا شعر بود، این مطلقن حق من بود دست بردن؛ داستان نیست، اگرچه هست، و دست نبردم. به علاوه، به تعدادِ همه‌ی آدمهایی که در دوشنبه‌ی 25 خرداد 1388 و پس از آن به خیابان آمدند و همه شاهدِ هم‌اند، روایت و ماجراست و این هم یکی از مجموع همه‌ی آنها، من هم یکی از میان آن همه. آن گروه‌گروه مردم را به هر اسم و عنوان جدا کنند، از واقعیت کاسته نمی‌شود، از خاطر هم نه زدوده. برعکس امروز یقین دارم ما نه تنها فراموش‌کار نیستیم و هرگز هم نبوده‌ایم، که آنقدر به گذشته می‌چسبیم مجال و حال را می‌بازیم. اتفاقن بدیهی‌ست که راه گذر و مجال ساختن از پسِ نوشتن و بازخوانی واقعه گشودنی‌ست: آنچه از آدم جدا می‌شود، تا در فاصله‌ای به نگر آید. من این را میراث دبیری و دبیرانه‌نویسی می‌دانم از "بیهقی" تا "کسروی". اینکه این یادداشتها چقدر پاسدار آن میراث است سخن دیگر، جز آرزو و خواست نگارنده‌ست که پاسداشتِ آن را می‌خواهد.