Monday, December 23, 2013

جام، خاکستر و گوشت / امیر حکیمی

[In order to understand
I destroyed myself.]
                                  
                                     /Fernando Pessoa



پی‌بند.
(مگر از نقش پراکنده ورق ساده کنی)



 تصدق صفایت بگردم


«جام،   خاکستر   وَ گوشت»، تابلوی سوم از نقاشی سه‌لتی‌ست که دو تای دیگرش را قبلن کشیده بودم: «جغرافیای سگ» و «جهان پوستی». نقشی که به دست نیامده/نمی‌آید - :«لت سوم: که آدم اگر بتواند از توی کُسش عکس بگیرد، بته جقه‌ی سرخ یا مچاله‌ توده‌ی جنینی دارد می‌شود، یا چشمی ترکمن تویش را خالی کرده باشند خون کرده باشند و یا گوشت تکه‌ آماده‌ی استیک - معلق در آبیِ زمینه‌، فیروزه‌ای.» - و شاید اگر نقاش بودم، نقاش بهتری بودم، می‌آمد و این هم هست که بهتر، همیشه، می‌گریزد از آمدن.

درآمد این سه‌گانه، تباهی‌ست ( :[هرچه] روی در شر ا‌ست، چراکه این ساعت علاقه‌ی بنیادی آگاهی بیمار نه گذار از بیماری‌ست. /آرتو ) و چون اطراف آن می‌چرخد – چاره ندارد - فریبکار شده، از آن ناممکن   ناتوان و نارس، نارساست. برای همین کش می‌آید. در کش آمدن، تکرار می‌کند وقتی حول آن "چه" می‌گردد و تکرار، نیایشِ خاطرِ وسواسی (آبسسیف) است و آن "چه" - اگرچه بی راز – "خدا" ست.

من اینجا – به جای این - پیشتر نوشته بودم:

Monday, December 2, 2013

حرفهای همسایه/ نیما یوشیج


همسایه!

خواهش می‌کنم این نامه‌ها را جمع کنید. هرچند مکرر است و عبارات بی‌جا و حشو زواید زیاد دارند و باید اصلاح شوند، اما یادداشتهایی‌ست. اگر عمری نباشد برای نوشتن آن مقدمه‌ی حسابی درباره‌ی شعر من، اقلن اینها چیزهایی‌ست.
من خیلی حرف‌ها دارم برای گفتن. نگاه نکنید که خیلی از آنها ابتدایی‌ست، ما تازه در ابتدای کار هستیم. به اسم "به همسایه" یا "حرفهای همسایه" باشد، اگر روزی خواستید به آن عنوانی بدهید.
درواقع این کار وظیفه‌ای‌ست که من انجام می‌دهم. شما در هرکدام از آنها دقت کنید خواهید دید که این سطور با چه دقتی که در من بوده است، نوشته شده است.

امید دارم روزی شما هم این کار را بکنید و به این کاهش بیفزایید.

                                                                                    خرداد 1324