Tuesday, August 17, 2010

بر تفاضل دو مغرب - محمدرضا اصلانی


ولي كافكا با تكان سر اعتراض كرد. «اين حرف را نزنيد. شما نمي‌دانيد چه قدرتي در سكوت نهفته است. پرخاش، معمولن چيزي جز تظاهر نيست، تظاهري كه با آن مي‌خواهيم ضعفمان را در برابر خود و جهان، پرده‌پوشي كنيم. نيروي واقعي و پايدار،‌ تنها در تحمل است. فقط ضعفا هستند كه بي‌صبر و خشن واكنش نشان مي‌دهند و با اين رفتار،‌ وقار بشري‌ي خود را ضايع مي‌كنند.»

از كتاب "گفتگو با كافكا" – گوستاو يانوش



1- چطور هوا مي‌تواند بر آدم تاثير نكند؟

انسان تحقير شده، ملغمه‌اي‌ست از هياهو و سكوت. يعني زبانش را از دست مي‌دهد. جايي كه اضطراب هر واژه را مي‌كاهد به اصواتي نامفهوم، آدم به حلقومش فشار مي‌آورد، از حلقومش نااميد مي‌شود، دست به حلقومش مي‌برد، نفسش را حبس مي‌كند، و تنها صدا نيست كه قطعه‌قطعه شده. يعني در نظر بگيريد، دارد غرق مي‌شود توي آب سخت، غرق شدن را پذيرفته، هنوز مي‌خواهد چيزهايي بگويد،‌ اعترافي بكند، وصيتي بنويسد، فرصت دارد، اما اگر دهانش را باز كند، يا هر تقلاي ديگري، قدمي نزديك‌تر مي‌شود، و آن‌چه دارد مي‌گويد هم، چون حفره‌اي كه مدام ژرفاش هويداتر مي‌شود، گسترده مي‌شود. حالا در نظر بگيريد،‌ كسي آن دور و بر هست كه نشسته، صداي دوري مي‌شنود و نمي‌تواند بفهمد از كجا،‌ يا مي‌فهمد از كجا،‌ نمي‌تواند پيش برود،‌ دستي برساند،‌ كمكي برساند،‌ يا مي‌تواند اما آن ديگري نمي‌خواهد، نمي‌تواند به انگيزه‌ي زندگي فرصت را از دست بدهد،‌ چيزهايي هست كه بايد بگويد؛ از آن ديگري مي‌خواهد كه بنويسد، ديگري كه دور است قبول مي‌كند و فرياد مي‌زند كه اگر مي‌خواهد هر آن‌چه او مي‌گويد را درست برساند، بايد بلندتر بگويد؛ و ديگري مي‌داند كه هر لحظه بالاتر بردن صدايش، فرصت را تنگ‌تر مي‌كند، توانش را كمتر. اين‌طور صدايي تكه‌تكه، واژگاني بريده‌بريده را مي‌سازد و اوست كه آرام‌آرام، دست از حلقومش مي‌كشد.
اضطراب، سادگي را له مي‌كند. فرجام، رساندن چيز‌ي‌ست. آن چيز وقتي به تعويق انداختن باشد،‌ بي مضايقه ادامه مي‌دهد، كش مي‌دهد تا برسد، به نرسيدن. داستان زاييده‌ي اين تعليق است. شعر اما زود مي‌رسد، قرباني‌اش را مي‌گيرد و در انتظار مي‌گذارد. در هر بند معلق مي‌كند، در هر چيدمان‌اش بي نسبتي با كل، با نسبتي كلي، كه نسبتش همان نسبت هياهوست با سكوت.
او، وقتي جان به لب شده، همه‌چيز و هركس را قرباني‌ي جرعه‌اي هوا مي‌كند و دم مي‌آفريند، كه در ميان سفيدي و خطوط، سرگردان‌ است، سكوت و هياهو. جايي كه وقفه‌اي هست براي نفس كشيدن – نكشيدن. پس چطور زيبايي بماند؟ او كه مي‌داند آن‌چه زيباست مي‌ماند، در فرصتي كه ندارد همه‌ي تعريف را در خطوطي سرگردان رها مي‌گذارد، تا آن تناسب – ميان مرگ و دم – رسايي‌ي خود باشد،‌ بي‌آنكه در بيرون از خودش، در خواستي ديگر، به دنبال قاب بگردد.

اي خواهر
اي يتيم همه‌ي درياها
آيا هنوز صبري مانده كه بر آن تبرك شوي *


2- دوستي  – آقاي محمد ح . م – باني‌ي دست‌يابي‌ي من به اين كتاب – بر تفاضل دو مغرب – شدند كه مايه‌ي دلگرمي‌م شد. از ايشان به زعم خودم، و تمام ديگراني كه اين مجموعه را خواهند خواند، قدرداني مي‌كنم.


3- اين كتاب – بر تفاضل دو مغرب / محمدرضا اصلاني / چاپ 1345 – چاپخانه‌ي ارژنگ / 2000 نسخه - ، با شعرهايي كه من پراكنده از محمدرضا اصلاني خوانده‌ام، تفاوت‌هاي زيادي دارد. آقاي اصلاني خودش مي‌گويد پيش از آن‌كه فيلم‌ساز باشد،‌شاعر است – رجوع شود به مصاحبه‌اي كه با ايشان به مناسبت اكران فيلم آتش سبز در جشنواره‌ي فجر 86 شده بود ( به گمانم با روزنامه‌ي اعتمادملي ) - . در مقايسه، من آن شعرها را بيشتر مي‌پسندم – شعرهايي كه توي جزوه‌ي شعر از ايشان چاپ شده در اواخر دهه‌ي چهل و من در تلاش بازسپاري‌شان به اين فضا هستم - ؛ اما هدف من گزيده آوردن نيست، يعني‌كه نمي‌خواهم به سليقه‌ي خودم تن دهم، گويي‌كه اين گردآوري در امتداد نگرش خاص من به شعر شكل گرفته،‌ كه دوستان در سايت وازنا اسمش را شعر ناب و شعر حجم گذاشته‌اند. به هر روي، به سياق گذشته، نمي‌خواهم نقب و نقدي بر اين مجموعه يا هر مجموعه‌ي ديگري كه اين‌جا هست، اضافه كنم. رسالت من – واژه‌ي مناسب‌تري پيدا نمي‌كنم، پوزشم را بپذيريد - ،‌ تنها همين است كه قدمي هر چقدر ناچيز در جلوگيري از فراموشي اين ميراث بردارم.

ياري
شكسته مانده است و به خاك بايد گفت
اما
به سينه مي‌كوبم و
ميدانم
اين خاك
بي‌شرف‌تر از آن‌ست كه حركت سبز در سبز خون
بياد بيارد  *


4- سعي كرده‌ام رسم‌الخط شاعر را به تمامي حفظ كنم، ‌آن‌طور كه از چاپ بر مي‌آمد. صفحات را روبروي هم، به مانند كتاب، گذاشته‌ام و اگر مي‌بينيد كه هر برگ شماره خورده و نه هر صفحه، از بي‌سوادي‌ي من است. پس گيج نشويد – يكي از دوستان قبلن به من گفته بود كه سخت توانسته رديف كتاب را پيدا كند، براي همين مي‌گويم كه پيشگيري‌ي از اين سردرگمي‌ها بشود – و مثل يك كتاب از راست به چپ، و در امتداد هم، صفحات را بخوانيد.
چيدمان شعرها، چيدمان عجيبي‌ست؛ گو اين‌كه آن‌وقت‌ها ظاهرن اين اعجاب ذاتي‌ي چاپ شعر بوده. اما براي من، البته از كتاب اسلامپور كه بگذريم، رسم تازه‌اي بود در مجموعه‌هايي كه ديده‌ام و فكر مي‌كنم براي بهتر خواندن – فهميدن شعرها، لازم است كه به همين ترتيبي كه چيده شده، با مجموعه مواجه شد؛ بدون نامي بر هر شعر، و با امتداد سرنخ‌هايي كه در هر شعر تازه‌اي – كه به نظر منفك از قبلي مي‌آيد – ادامه‌ي قبل را مي‌رساند !
ديگر اين‌كه چند خطي را كه اصلاني در ابتداي مجموعه آورده را هم در معرفي‌ بياورم :‌


" اين مسودات مرا دردنامه‌ي دو شهري‌ست كه بسيار چيزها از آن آموخته‌ام، بسيار چيزها به من حكم كرده‌اند، بسيار چيزها به گرانقدري، در هر سفر ديده‌ام كه از دست فروهشته‌اند، و هم مردمي كه هربار ندانستگي‌ي دوستانمان را نااهل و مرا نااهل‌تر، از سر واكرده‌اند. مردمي هنوز بر جامعيت خود استقص داشته، اما ندانم تا چه‌وقت
دزفول و شوشتر
باري
اميداست اين اباطيل، كه گاه به مقتضايي مجرد مانده – و چه ناگزيرم و شرمگين – و به تشويق دوستي و سروري به فراهمي رسيده، موجب شود كه اين دو شهر شگفت مانده بفراموشي، اما به عزت، به خامي‌م ببخشانيدم كه جز اين برگي ندارم "
                                                                                                                               اصلاني


5- به ح.هاتف عزيز، پیوسته سپاس و به حمید باقری، درود.

ديگر چه بايدم گفت
دريا نمي‌داند
كفي آب بردار و
به چهره بگو

چهره‌ام
چه آسان در كفي آب خوانده مي‌شود *


* تمامي شعرها از همين مجموعه‌اند.





 بازسپاری نخست: مرداد هشتادوهفت

1 comment:

mohsenplasma said...

من از این خانه ی پر نور به در می نروم
یعنی هی میام سرک می کشم و می بینم مشغول یار دیگری. اما وقتی میای و یه قفسه جدید راه می اندازی یعنی دغدغه داری هنوز و نیتت تعطیل کردن این خونه نیست. ترسی که همیشه نسبت به بود و نبودت احساس می کنم از بس که نبودنی هستی رفیق. خودت به تاریخ باز سپاریت نگاه کن. مرداد 87. خودت باورت میشه؟
اما همینکه اینجا رو یادته اندازه یه متن دلخواه دلخواهه