عزیزم
معلق بودن من را فهمیدهای،
اما تا معلق نباشی، نزیسته باشی، از آن تنها جلوهای به خاطرت میآید به هزار شکل
و تصویر متصل؛ برای همین وقتی مینویسم "تمام" به خودم میخندم که گمان
نمیکنم تو این خنده را فهمیده یا حتا دیده باشی. با این همه، از تعلیق معلق شدن
یعنی سفر از سفر، گریز ندارد؛ آنچه میماند علاقهی من به تعلیق است، همین میبرد،
داستان از دل داستان دیگر، پرانتز توی پرانتز، معترضه در معترضه گشوده و بسته نمیشود؛
اما همه در آن ظرف به هم رسیده، بیرون از او، بیرون او کجاست؟، زیست ندارد؛ و وقتی
مینویسم "تمام" در فاصلهای مانده، راه میبرم، فاصلهای که همیشه از
با خودم، آنجا.
من این "جغرافیای سگ" را که
حالا جمع کردهام، به امیر حکیمی نوشتهام. وقتی هشت سال پیش دوستی میپرسید خودت
را صدا میکنی، یعنی با خودت نجوا داری، و من سر تکان دادم، از آن روز برای او
نوشتهام، تا او شوم، او باشم، وقتی گمان همه و خودم این بود که هم اویم، پس این
صدا کردن، خطاب کردن اوی خود است، همان که بیشتر از هرچه میترساند؛ در او شریک
شدن؛ چون آن نقاشی که هرچه کشید، سلف پرتره.
حرف دیگر بماند وقت دیگر.
فدا
امیر حکیمی
21 دسامبر 2011
دریافت کتاب: جغرافیای سگ
نوشته امیر حکیمی
مجموعه روایت نا/پیوسته
نقش جلد از هاله زاهدی
چاپ نخست آذر هزاروسیصدونود
نشر اینترنتی دو- ال
1 comment:
فقط میتونم بگم: هاهاها!
خودارضایی هم حدی داره آقای من!
Post a Comment