کسی کو هوای فریدون کند
سر از بند ضحاک بیرون کند
- فردوسی
"هر ملتی که نخواهد تمدن عصر و دوره خود را قبول و اخذ
نماید محکوم به زوال و انحطاط است و از میان خواهد رفت و به دست ملتهای متمدن محو
و منقرض خواهد گردید." – از "تحقیق حالات کنونی ایران و یا محاکمه تاریخ"،
تقیزاده (به روایت محمدعلی جمالزاده)
یادداشت -
از نگونبختیی ما فرزندان انقلاب، یکی این که
آشناییمان با تاریخ همروزگار ایران، از فیلتر تنگ و کوژ موافق و مخالف نظام
سیاسی موجود گذشته و اندریافت ما از گذشته را یا چنان مخدوش کرده که از خیر دانستنش
گذشتهایم و یا چنان جانبگرا و تنگ خواسته، که از مجرای آن، باز از خیر دانستن آن
گذشتهایم. بدیهیست که تاریخ تنها محدود به رخدادهای سیاسی نیست و مجموعهیست از
کنشها و رفت و آمدهای میان رویدادهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و هنری. نمیشود یک
پهلوی ماجرا را گرفت، و از دقیق شدن به زوایای دیگر، غفلت کرد و دانستن همه را در
دورهای کوتاه متوقع بود. این هم هست که متولیان آموزش پس از انقلاب هرطور که
خواستهاند دست بردهاند به تحریف و تغییر. همهی فعالین و متفکرین سیاسی،
اجتماعی، فرهنگی گذشته و درگذشته در کتابهای تاریخی که در مدرسهها میآموزند بدسگال
و منحرف و جاسوس و فراماسون و خیانتکار بودهاند و یکباره به مرحمت باریتعالی ورق
برگشته، دلسوزان ساعی خادم صادق مردمی از ناکجا افتادهاند به نجات فرهنگ و
"ملت". به علاوه، باقیماندهی مخالف پس از انقلاب هم، با انواع و اقسام
گرایشات، از آنجا که بی از تعصبی نبودهاند – و لابد نمیتوانستهاند که نباشند –
توی همهی این سالها همانی را بازتولید کردهاند که طرف دیگر؛ به عبارت بهتر:
جمهوری اسلامی و اپوزیسیون آن، هماره مکمل یکدیگر بودهاند و در این همدستی، برهمافزای
خشونت و ترور و تعصب و تنفر. این انبازی را میتوان حتا در زندگی روزمره فرنگنشین،
چه کوچیده به زور تبعید، چه مهاجر به خواست، ردیابی کرد؛ یعنی او همان نگاه بسته
را، همان ویژگیهای دیکتاتورمآبِ ولایتمدار را، که همهی حقیقت در چنتهی اوست،
در کلونیها و اجتماعات کوچک و بزرگتر وطنی تکرار میکند و به همین ترتیب، گوش
شنیدن صدای دیگر، تاب تحمل دیگری را ندارد. اینطور آدم را عجب میآید از این همه
هیاهو که حکومت موجود، غارتگر و دزد و قاتل و سرکوبگر و مزدور است. البته که این
واقعیتیست. اما معنیاش نه الزامن که این هر چه هست، بافته و تنیده، موقوف به
پیشنهای نیست. یافتن نمونههای تاریخی فراوان بر صحت این مدعا، کار دشواری نیست.
از رفتار عمومی ایرانیان با بابیها در زمان محمدشاه قاجار و ناصری (که امیرکبیر
طلایهدار آن بود) تا غارت و چپاول اموال و املاک شخصی بسیاری از متمولان و صاحبمنصبان
دوره پهلوی پس از انقلاب، دو گواهیست که بی هیچ زحمت پژوهشی و تحقیقی برای
شرمندگی ما از خودمان کافیست. تاسفبار اینکه همین حالا هم، سخت نیست پیدا کردن
کسانی، چه مخالف چه موافق، که برای هر دوی آن وقایع شوم، توجیهی دارد، که نه تنها
وجدان خود را آرام کند، بلکه بیشرمانه خواست تنزیه آن را میپروراند و در بهترین
حالت، با پس راندن امثال این نمونهها، در حافظهاش، مواجهه با واقعیت آن را به
تعویق میاندازد. طنز تلخ ماجرا این که برای این رفتارمان اسم هم گذاشتهایم:
ایرانی فراموشکار است و حافظهی تاریخی ندارد! و انگار با بار کردن این ویژگی به هویتمان،
خود را خلاص کرده، عبور میکنیم.
از طرف دیگر عین همین رفتار را با مفاخرمان هم
کردهایم. تا عرش بردن یکی، و بر زمین سخت کوبیدن دیگری. یکی بشود مصدق، یکی بشود
ضیاء طباطبایی. و آنقدر این زیادهرویها شدید است که انگار هرگز نمیشود از فاصله
ایستادن و نگریستن از پرسپکتیو دیگر. به قول آقای آرش جودکی در مقالهای که به
بررسی پیوند دوره رضاشاه با جنبش مشروطه پرداخته "مدت زمان سپری شده از دوران رضاشاه آنچنان فاصلهای با ما دارد که
داوری تاریخی در مورد کارنامه سیاسی او را امکانپذیر سازد. اما حساسیتی که
پرداختن به رضاشاه و دورانش برمیانگیزد، چنان از این فاصله میکاهد که گویی کسی
که از زمان کنارهگیریاش هفتاد سال میگذرد، همروزگار ما ست".
اما این همهی ماجرا نیست. دیگرچه که نباید از آن غفلت کرد، پرورش نسل
جوانیست که به فرمان ارتش بیست میلیونی بنیانگزار جمهوری اسلامی زاده شد و در
چمبرهی نظام اصولگرا/فاندامنتال او و حواریانش آموزش دید. اینکه در میان همسالان
من، معدود کسانی از دل آن مدارس با آموزههای شدید مذهبی/انقلابی بیرون آمدهاند
بر همان شوریده، اگرچه ضرورت سیستمیست؛ در چشم متولیان آن، زایدهی حرامی، آفت
محصول و البته ناگزیر است(لابد به اقتضای طبیعت!). همانا با نادیده انگاشتن این
نسل با چنین مختصاتی، اگرچه در بزنگاهی به خیابان هم بریزد و طلبی داشته باشد،
تحلیل وضع موجود و آینده معلول و ناتوان است. این انگارهی سادهدلانهایست که
جمهوری اسلامی در تربیت نیروی انسانی کارآمد برای ادامهی حیات خود موفق نبوده.
نگاه تیزبین حتمن متوجه این خواهد بود که "کارآمدی" را خود آن مجموعهی
حاکم تعریف کرده و میکند و به گمان نگارنده، این مجموعه، در این چیدمان، به
اندازهی نیاز خودش، آنقدر هوشمند بوده که پویاییاش را حفظ کرده باشد.
با این همه، قدر مسلم اینکه نگاه ذاتگرا به تاریخ و فرهنگ مردمی راه
بر هنر، خلاقیت و هر برونرفت بندد. اینطور است که بازخوانی و باز پرداخت به احوال
و افکار اندیشمند مدرن متقدم، ضرورتیست تا آن نگاه زورمند، چیره نیاید؛ که اگر
آمد، آنچه بماند جز همین شکل انفعال امروز ما، آورده ندارد، جز تباهی.
دوم.
حسن تقیزاده، یکی از آنهاییست که فکر و منش و زندگیاش، با همه فراز
و نشیب، آموزگاریست. همین که دانشمند ارجمندی چون ایرج افشار، قسم عمدهی حیات
علمیاش را وقف نشر آثار و اسناد تقیزاده کرد، گواه این مطلب بس است. شتاب و شدت
زندگی تقیزاده و بسیار از همنسلان او را میشود در خلال یادداشتهای خاطرات
تقیزاده مشاهده کرد. این هم قابل مشاهدهست که ایرانی در این صد و اندی سال گذشته
به سرعت در پیمودن فاصلهاش با مدرنیسم کوشیده و بدیهیست آفت چنان سرعتی، واپسماندگیست
که حکایت از فقدان هارمونی ارگانیک دارد. این فقدان فی حد ذاته نمایانگر چیزی نیست
جز که از برخورد تضادهای بنیادین، آنچه پیشینهی مطول دارد، سر دیگری را میشکند.
برای همین در نمودار کلیتمحور تاریخی، این صدسال، کاهیده به عطفی خواهد شد در
دوران آینده. اما همین نگاه، اگر فراگیر شود، پیآمدِ آن انفعالیست نه در گروِ
جبر تاریخ، که به کاهیدن نقش و ارزش فرد اجتماعی. دهخدا و تقیزاده و علاء و قوام
و فروغی و بسیار دیگر چون اینان، نه فقط در سیاست، نمونههای باورپذیر انسان فعالاند
که در تعامل با "خود" و جهانشان، تسلیمِ اندوه واقعیت نشده، شکلی از
مقاومت را منش خود ساختند در جستجوی آزادی و کرامت انسان که ناقض آن نگاه پسرونده
و خمودهست. همین است که بازخوانی زندگی و خاطرهی ایشان، به خودی خود، همدستوکارِ
امید میشود. اینکه تقیزاده و دوستانش در غربت ، غربتی که فهم آن برای امروز ما بسیار
دشوار است، در فقدان وسایل ارتباط جمعی از قبیل تلفن و انترنت و دیگر ازینها، از
پای ننشستند به طلب باورهایشان، "کاوه" نشر کردند و از جهات مختلف به
تماشای خودِ تاریخی و فردیشان ایستادند، متضمن ایمانیست سخت به اصالت عقلانیت و مبارزه
با جهل و خرافه و ممارست در این همه وجه افتراقو همان مرز باریکیست که امثال تقیزاده
با گذشتن از آن از سیاستپیشگی فرامیرود. قدر مسلم دریافت و فریافت امروز ما همان
نیست که آن روز آنها، اما نقد به اضافه و انضمام متن معنادار میشود.
سوم.
کتاب "زندگی طوفانی (خاطرات حسن تقیزاده)"، که یکی از
مجموعهی کتابهاییست که به کوشش ایرج افشار درباره یا به قلم تقیزاده گرد آمده،
ابتدا در سال 1368 در یک مجلد به همت انتشارات علمی چاپ شده و سپستر در سال 1372
به افزودهی مدارک و اسنادی در سه جلد. بعدتر هم، از حافظه میگویم و تاریخ دقیق
به خاطرم نمیآید، یک بار دیگر تجدید چاپ شد که اجازهی پخش نیافت. مدتهای مدیدی
پیاش گشته بودم برای بازسپاری به این کتابخانه. تا بالاخره دوست عزیزی، آن را در
کتابخانهای در امریکا یافت، اسکن کرد و روانه ساخت. متاسفانه، به خلاف رسم همیشهام،
نتوانستهام این را دوباره تایپ کنم؛ بنابراین همان نسخه اسکن شده را با دستکاری و
کاستن حجم، که طبیعتن از کیفیت کاسته (و جاهایی اگر سایه دارد هم این است هم که عکسها
لرزش داشته ولی خواناست به هرحال) اینجاسپاری میکنم. به علاوه این وعده را بدهم
که در آینده نزدیک یک دو مجموعه دیگر از و دربارهی او
را اینجاسپاری خواهم کرد.
امیر حکیمی
خرداد
1392
دریافت کتاب : زندگی طوفانی (خاطرات سید حسن تقیزاده)
به کوشش ایرج افشار
چاپ نخست 1368، نشر علمی
بازسپاری نسخه اسکنشده Do-Library، خرداد 1392
2 comments:
در شمار نیامدنی سپاسگزارم از زحمتهایی که کشیدهاید و درک میکنم چه دشوار بوده و با چه محبتی این همه آثار یکه و تنگیاب را گرد آوردهاید. به همت یک همکلاسی من کتابخانهی هاروارد دورهی نخست و یک شماره از دوره دوم خروس جنگی را اسکن کرده. من البته فهریت مطالب را نوشتهام اما در یک فایل پی دی اف، و ظاهراً امکان فرستادنش اینجا نیست. مقالههای ضیاپور روی نقاشی، حنانه روی موسیقی مدرن، شعر از شیبانی و نمایشنامه از شیروانی و قصه از قریب سلسلهوار چاپ شدهاند در این شمارهها و چند نوشتهی دیگر و در شماره اول دورهی دوم هم مانیفست سلاخ بلبل هست و مقالههای شیروانی و ایرانی و چههای دیگر.
من به کتابخانهی دانشگاه کلمبیا که بخش فارسیاش نجیبه و کتابخانهی دانشگاه نیویورک که پربدک نیست و اساساً ار طزیق inter liberary loan به نسخ نایاب دسترسی دارم، اگر دنبال چیزی بودید، بیمضایقه دریغ ندارم از کمک چه این همه بهسالیان وبلاگهای شما رو مرور کردم و تابخواهی کیف کردم
من خیلی وقت پیش می خواستم به شما ایمیل بزنم، اما هیچ آدرس ارتباطی نگذاشته بودی. خوشحال میشم اگر بتونیم گپی بزنیم.
Post a Comment