اما قوّت خرد و سخن، او را در سر سه جایگاه
است. یکی را تخیل گویند، نخستین درجه که چیزها را بتواند دید و شنید؛ و دیگر درجه
آن است که تمیز تواند کرد و نگاه داشت. پس ازین تواند دانست حق را از باطل و نیکو
را از زشت و ممکن را از ناممکن. و سوم درجه آن است که هرچه بدیده باشد فهم تواند
کرد و نگاه داشت.
تاریخ
بیهقی
دیباچه –
یک.

دو.
افسوس بزرگ من این است که نوشتن این
یادداشتها را زودتر از شهریور 88 آغاز نکرده بودم یعنی از روزهای پیش از انتخابات،
شور و هیجان مردم در کوچه و خیابان و شیرینی آن همنشینیها که نهایت، به ظاهر،
تلخِ زهر شد و فقط همین از جای تلخش آغاز شده. البته اینها یکسره خاطرهنگاری و
گزارش رویداد نیست، جاهایی پرش به تاریخ درگذشته دارد و جاهایی به تخیل آمیخته،
داستانیست. باید اضافه کنم که هنگام نوشتن دو یادداشت تهین، 25 بهمن 1389 و 1
اسفند 1389، ایران نبودهام که البته از
خلال خود یادداشتها پیداست.
سه.
نام اینها را پیشتر به احترام نیما، "حرفهای
همسایه" نهاده بودم اما امروز نامی که برای آن برگزیدهام مصرعی از قصیدهایست
از فرخی سیستانی در "ذکر مراجعت سلطان محمود از فتح سومنات"، بیت کامل
آن چنین است:
همه بیابان زآن روشنایی آگه شد
چو جان آذرخرداد ز آذر خرداد
به گزارش دهخدا به نقل از برهان قاطع، "آذرخرداد"
نام آتشکدهی بزرگی در شیراز بوده است و پنجم از هفت آتشکدهی بزرگ. و همچنین نام
فرشتهی نگهبان آن آتشکده و به روایتی نام موبد بزرگ آن.
دکتر معین در کتاب "مزدیسنا و تاثیر
آن در ادب پارسی"، این آتشکده را به نام "آذرخورا" بازشناسی میکند
که نام اوستایی آن "آذر فرنبغ" بوده واقع در کاریان فارس، و آتشکدهی
موبدان بوده و همچنین مناسبتی میان ماه خرداد و نام این آتشکده نمیبیند.
وجه تسمیه اما برای من، در همان قصیدهی
فرخیست:
سلطان محمود و سپاهیانش در راه سومنات، پس
از عبور از دریا، آواره و گمگشته بیابان، درمانده شدند که ناگاه روشناییای هویدا
شد. سلطان کس به پی گرفتن آن روشنی فرستاد و به واحهای رسید آبادان، سپاه تشنه
به آب رسیده، منزل گرفت و پس سومنات را فتح کرد.
در آن زمان که ز دریای بیکران بگذشت
بـسی میــان بیـابــان بیکـرانه فتــــاد
نه منــزلی بود آنجا به منــزلی معـروف
نه رهبــری بود آنجا به رهبــری استـاد
بماند خیره و اندیشه کرد و باخود گفت
کزیــن ره آیــد فردا بدیـن سپه بـیـداد
چنان نمود ملک را که ره زدست چپست
برفت سوی چپ و گفت هرچه بـادا باد
در این تـفکر مقدار یک دو میـل بــراند
ز رفته بـاز پــشیـمان شد و فـرو استـاد
ز دست راسـت یکـی روشنی پدیـد آمد
چنانکه هرکس ازان روشـنی نشـانی داد
همه بــیابــان زان روشنایــی آگه شـد
چــو جـــان آذرخــرداد ز آذر خـرداد
بـرفت بـر دم آن روشـنی و از پــی آن
به جسـتـجوی سواران جلد بـفرسـتـاد
به جهدوحیله درآن روشنی همیبرسـید
سوار جـلـد بر اسـب جـوان تـازیزاد
ملک همی شد و آن روشنایی اندرپیش
که روز نو شد و درهای روشنی بگشاد
سـرایپـرده و جای سپـه پـدیـد آمـد
دل سـپـاه شـد ز رنج تـشنـگـی آزاد.
امیر حکیمی
شهریور 1392
دریافت کتاب: چو جان آذرخرداد ز آذر خرداد
نوشته امیر حکیمی
یادداشت، وقایعنگاری
نقش جلد هاله زاهدی
چاپ نخست شهریور 1392
نشر اینترنتی دو – ال