Lieu est Poème. Et Poème est verbe. Hors du verbe : verbiage, gaspillage de semence. Le Poème est création de mondes. Mais le Poème est au-delà du Poème. Le Poème ne dit que l’exil du Poème. Tout acte créateur replace l’homme dans sa négation..Faire, c’est nier
- Roger Giroux ; SOIT DONC CELA –
"ميشو راجع به خودش ميگويد : "اگر يك در خروجي يافته بود، ديگر اينجا نبود، اين را ميتوان مطمئن بود." اما حالا ميشو، خواهناخواه، هنوز اينجاست، ميخكوب بر مكاني كه در عالم برايش معين شده و نميتواند از آن در برود. "و به خود ميگفتم: درخواهم آمد ؟ درخواهم آمد ؟ يا اينكه هرگز در نخواهم آمد ؟ هرگز ؟"در ميشو ميل استيصالآميزي هست به گريختن. رفتن، هركجا باشد، كوركورانه، بيباروبنه، به جستجوي يك دنياي ديگر. رُك مينويسد : "جنين ميخواهد بيرون باشد." و جاي ديگر : "دلم ميخواهد هرچه پيش آيد، اما زود. دلم ميخواهد بروم. دلم ميخواهد از تمام اينها فارغ باشم. دلم ميخواهد باز از صفر شروع كنم. دلم ميخواهد از اينها در بيايم." در اين طلب خروج و تبديل، آرزويي وجود دارد به نشانيدن يك تاشَك جديد هستي به جاي آنچه هست : "يك روز در بيست سالگي، يك اشراق ناگهاني در او گرفت. او، سرآخر، متلفت ضد زندگيش شد و اينكه بايد آن انتهاي ديگر را بيازمايد." ميشو دربارهي خودش چنين مينويسد.ولي آيا انتهاي ديگري هست؟ رفتن، يعني گريختن از فضا، اما براي اينكه همهجا آن را بازيابيم. فضاي دروني، فضاي بيروني، از هر طرف همان فضاي خطرناك گستردهست. چگونه از زير سلطهاش بگريزيم؟ چگونه خود را ناگرفتني گردانيم؟ يك چاره ميماند كه عبارت است از، نه عوض كردن دنيا، بلكه عوض كردن خودمان. گريز نه ديگر در فضا بلكه در كثرت بيپايان شكلهايي كه دربر دارد. شايد دشمن عالمگير نتواند بگيردمان، به شرط اينكه هرگز اسير همان هياتي كه عرضه ميكنيم نمانيم و پيوسته از يك شكل هستي به شكل ديگري فرولغزيم. در آثار ميشو جنب و جوش خارقالعادهيي هست از شكلهاي در حال پديدار شدن. بسياري از آنها نمايندهي وجوه گوناگون يك عالم تهديدكنندهاند. اما به ذاتِ متغيرِ موجودِ تعقيبكننده ذاتِ همانقدر متغيرِ موجودِ تعقيبشونده اضافه ميشود. آثار ميشو، يك قسمت عمدهاش، شرح تعقيب ديوانهوارِ محزون و مضحك است كه در آن تعقيبشوندگان و تعقيبكنندگان يكريز زير ظواهر متغير در كشمكشند. تبديل دمادميست از شكلها به همديگر.در دنياي جانواران، همه چيزي تغيير شكل است. خلاصهاش، فقط به فكر همينند. بگوييد ببينم، چيزي دمدميشكلتر از اسب هست؟اگر شاعر سماجت ميكند، و چنين ميكند، كه يكريز "تابْمَندانه از يك شكل به شكل ديگري" برود، از نياز به حركت نيست، از شاديي زندگي نيست. از ضعف است، از ترس. مسخ وسيلهييست براي پنهان شدن؛ همارزِ گريزست. ميشو ميگويد: "آنكه نرم است بيحدود است. به تمام شكلهاست." پس نرمي به نفع موجود مقاوم كار ميكند. نرم كه باشد بهتر از زير فشاري كه به او ميآيد در ميرود. از زير انگشت ميگريزد، مثل تمام مواد مومي يا روغني. به شيوهي مردم "شونيو"، بدل شدن به يك "تودهي لرزانكي"، گرفتن يك "كالبد پنبهيي"، عرضهكردن "سيمايي سيال، به منتها درجه شكلپذير و قابل انعطاف"، اين همه نزد ميشو نمودار ارادهي عميقش است به اينكه نگذارد گيرش بياورند. به همين خاطر هم، ساليان دراز، نميگذاشت عكسش را بردارند. كسي چه ميداند، عكس شايد ثبوت بخشيدني خطرناك باشد به خويشتن در مقابل ديگري. اين خطر هست كه آدم آنجا هدف قرار گيرد. بهتر است آدم دُم به تله ندهد. تمام امتناعهاي ميشو از شركت جستن، همين حالت بدگمانيي عميق را بروز ميدهد.اما پس از تمام اين حسابها، شايد بهتر باشد آدم جُم نخورد، خودش را آشكار نكند. شاعر ميگويد : "محتاط باشيم. ساكت بنشينيم." و اگر، از يك طرف، ميشوي مسافريست، گريزان از هركجا كه هست، رهسپار تا ايز گم كند، از طرف ديگر، ميشوييست كه در لانهي خودش ميماند، كه تمام نقاط پيرامون خود را به همان چشم احتياط ديد ميزند. به كشورها هرچه بدگمان باشي، كم است.بدگمان بودن به جاهايي كه آدم ميرود. همچنين بدگمان بودن به جايي كه آدم هست. بدگمان بودن به هرچيز و هركس. در ميشو يك ارادهي پيوسته بازموكدشده هست كه شركت نكند، كه نپذيرد ميان ديگران زندگي كند، كه دنيا را نپذيرد و خانهاش را در آن بنا نكند. هركجا كه باشد، بيدرنگ يك حالت دفاع ميگيرد. حركت اصلي امتناع است. امتناعي چنان واضح كه حالت نفي دارد. من مسالمتجوييهاي بيرون را واپس ميزنم، هرگونه كه باشند، چون بيرون دشمن من است و هميشه درون را تهديد ميكند. از تمام موضعهايي كه ميشو ميگيرد تا از زير زيان عالمگير در برود، هيچكدام از اين جديتر نيست. موجود تهديدشده توي خودش جمع ميشود، به خودش كوچكترين حجم ممكن را ميدهد، براي اينكه كمترين سطح را به ضربهها بدهد... "- بخشي از مقالهي ژرژ پوله ؛ از متن كتاب –
دو. حجم كتاب، بيشتر از معمول شده؛ به خاطر نقاشيها كه بدان اضافه كردهام. ميخواستم دو تكهاش كنم، دلم نيامد. بنابراين صبور باشيد تا تمام كتاب فرود آيد.ميافزايم كه دو اشاره بر كتاب نوشته آقاي الهي، كه هر دو را در آغاز آوردهام؛ و به رعايت همين اشارات، تغييراتي در شكلبنديي كتاب دادهام." نام فعليي اين دفتر، "ساحت جوّاني"، ترجمهي دقيقيست از “L’espace du dedans”، گزينهي مفصلي كه ماخذ گزينهي كوچك فعلي بودهست. "جوْاني" يعني درونِ شيء و "برّاني" يعني برونِ شيء. در حديثي از سلمان فارسي ميخوانيم: "انّ لكلّ امرا جوّانيا و برّانيا"، يعني هر امري را باطنيست و ظاهري، يا سرّي و علا نيهيي. اين هردو اصطلاح – كه اسمند،نه صفت – بعدها بخصوص در حوزهي كيمياگري فراوان بهكار رفتهاند. با اين همه، "ساحت" را، نه به معناي فضا، كه به معناي بُعد توان گرفت و "جوّاني" را هم، به اشتباه، صفتي از قبيل روحاني و نفساني ( Dimension atmosphérigue ) ! ولي باز چه باك كه اين "ساحتِ جوّاني"، همزمان، به هر دو معنا باشد ؟ - كه هر دو برازندهي شعر ميشوست."- قسمتي از "اشاره بر چاپ دوم" –
بازسپاری نخست: دیماه هشتادوهفت
5 comments:
فقط یه سوال: ساحت جوّانی پانویس داشته و شما فرصت تایپشو پیدا نکردین یا کتاب از اول اصلا پانویس نداشته؟ هرچند کمی بعید به نظر می رسه که الهی پانویس نذاره رو کارش!
دوست عزیز.
خواهش میکنم. قابلی ندارد.
من عین هرچه بوده را تایپ کرده ام. دوستانی هستند که کتاب را دارند، می توانید از آنها تحقیق کنید. اگر جا افتادگی ای بود به من هم بگویید تا تصحیح کنم
درود
قصد جسارت نداشتم!فقط سوال پرسیدم تکلیف خودمو بدونم چون اصل کتاب رو به هیچ قیمتی نتونستم پیدا کنم!
جسارت نبود دوست من. این کتابها دانلود می شوند و این برای من مسرت دارد... اما هیچ نشانی گذاشته نمیشود. آدم به همنفسیی دیگران نیاز دارد تا ادامه دهد. حتمن جاهایی توی تایپ ایراد هست و از قلم افتادگی و حواس پرتی. بدون اشتباه که نمی شود اما من تمام سعیم این است که ازین اشتباهات کمتر باشد. اگر اضافات و پانوشته ها را از سر بی وقتی نیاورده باشم، که در شطحیات حلاج نیاورده ام، توی توضیح و پیشانی می نویسم تا خواننده تکلیفش را بداند. تنها قصد من از این کار همین است که خوانده شود و برای همین که پیدا نمی شود، در دسترس همه بیاید.
درود
کار پرزحمتیه ولی لذتبخش هم هست حتما!ممنون بابت زحمتی که کشیدید.
Post a Comment