Tuesday, February 11, 2014

شطحیات حلاج / گردانه‌ی بیژن الاهی / بازسپاری دُیم

شیخ ما، ابوسعید، گفت: روزی به شارستان درمی‌شدیم، لقمان سرخسی را دیدیم بر تلی خاکستر نشسته و پاره بر پوستین می‌دوخت و لقمان از عقلاء مجانین بودست و در ابتدا حالت مجاهدت بسیار داشته و معاملتی با احتیاط؛ آنگاه ناگاه کشفی ببودش که عقلش بشد؛ چنانک شیخ ما گفت: که در ابتدا لقمان مردی مجتهد و با ورع بود، بعد از آن جنونی در وی پدید آمد و از آن ترتیب بیفتاد. گفتند لقمان آن چه بود و این چیست؟ گفت هرچه بندگی بیش می‌کردم، بیش می‌بایست کرد؛ درماندم گفتم الهی، پادشاهان را چون بنده پیر شود آزاد کنند، تو پادشاهی عزیزی، در بندگی تو پیر گشتم، آزادم کن. گفت ندا شنیدم که یا لقمان! آزادت کردم و نشان آزادی این بود که عقل از وی بازگرفت.

           اسرارالتوحید، محمد بن منور المهینی،
           تصحیح ژوکوفسکی  



پاره‌توضیح در بازسپاری دُیم «شطحیات حلاج/الاهی» –


نسخه‌ی نخست که به این فضا سپرده شد، اگر نمی‌شد بهتر بود آن‌طور اخته و شرحه‌شرحه. آن روز این بنده شتاب کردم و بی‌دقتی و ناروایی به حقِ این همه زحمت و پس چنین عهد کردم در فرصت دیگر همه‌ی کتاب را، عینن، اینجاسپاری کنم. حالیا منت دوستی را که به همت او، امروز پس از این همه سال، از عهده‌ی آن عهد برآمدم.

(این تذکر نیز ضروری‌ست که نسخه‌ی شکیل الکترونیکی دیگری را نشر شعر پاریس – مجله شعر – در خرداد 86 آماده کرده بود و هست در اینترنت. ولی آن نسخه هم متاسفانه، اگرچه بس کامل‌تر از بازسپرده‌ی دو-ال، اما دریغ که ندارد متن عربی شعرها را که در اصل کتاب بود – من در آن مجال نخست نرسیده بودم نسخه‌ی کتاب را کامل رونویسی کنم و چون متعلق من نبود: امانت، پس دادم به صاحبش و کارِ نادخ و بی‌سیرت شد و ماند تا دو سال پیشتر که عزیزی  زحمت کشید و کاستی‌ها همه را رونویسی کرد و فرستاد و ماند تا امروز که بشود این – و بجز آن، بخشهای "از عطار"، "از سهروردی"، مآخذ، ترجمه آیات و عبارات تازی و اشاره هم که همه در اصل کتاب هست، در این بازسپاری دُیم، تمام آمده.)

دیگر، اشاره‌ای را بخوانیم که خوود بیژن الاهی بر کار این "گردانه" نوشته:

اشاره


شعرها گزینه‏یی‏ست از میان هشتاد و هفت پاره‏ی تازی، بیشتر کوتاه، تمام آنچه از حلاج بازمانده و، ویراسته‏ی لویی ماسینیون، در دفتر کم حجمی گرد هم آمده‏ست، همراه ترجمه‏یی روشنگرانه به فرانسوی، که راهنمای من بوده دراین گردانده. نیز برخوردار بوده‏ام از‏یاری دوستی، عزیزی، در نقل معنای شعرها، از تازی به فارسی.
پاری از شعرها وزنهای اصل را نگاه داشته. پاری با وزنهای اصل نیست، اما، باری، با وزنهای حلاجی‏ست،‏یعنی با وزنی وامگرفته از شعر دیگری از حلاج؛ و پاری، باز، نه با وزن اصلی، اما با وزنی شاید همروحیه‏ی آن. باقی به زمزمه وزن گرفته‏اند، وزنهایی برای خود. چندتایی، حتا، وزن عروضی ندارند. دو تا که اصلاً نثرست. مجموعه با نثر می‏آغازد، نواخت می‏گیرد، به وزن کامل می‏افتد تا باز از وزن کامل بیافتد به نواخت و سکون گیرد در‏یک نثر، ترتیب چیدن‏شان، در اصل، پاک غریزی بوده‏ست، و محض سلیقه. حالا، که از آن همه دور نشسته‏ام، در تورق، این سکون و حرکت را معنابخش‏ یکدیگر می‏یابم و تداعیگرِ- شاید – حرکتی از سماع.
رویکردی – شاید - «بدوی» داشته‏ام به عروض که، در این مقام، جز چند جای مغایر به مصلحت دیدم، گزیری از آن نداشته‏ام، بی که، در عین حال ، خواسته باشم در «قشر» سنتی‏ش بمانم. لزومی نداشته‏ست. دنبال قاعده تا آن‏جا بوده‏ام که باز شکوفایی شعرها طلب می‏کرده‏ست. جز آن، و جز، گاهی، خامی‏های از سر ناچاری،‏یا، گیرید، از سرِ ناتوانی، گوشم ملاک من بوده‏ست، نه شمس قیس.
پاری از شعرها کار برداشت، کار زیاد؛ پاری «آمد آمد، و به سر آمد.» در این‏ها فضلا اگر غلط گرفتند بگیرند، عاشقان نخواهند گرفت.


شعرها مقدمه هم می‏خواست. اما پادرمیانی هر قلم تازه‏یی، به گمان من، جسارت می‏بود. آن هم برای شعر، این‏گونه شعر، که آخر سوای هر چیز دیگری‏ست: چون تَبَرُّکدانی که، جای پاره‏ مو‏یا مثلاً پاره جامه‏یی، «نَفَس» را در خود نگاه داشته‏ست. و واژه‏ها که فقط نَفَسند.
وانگهی، در این زمینه، راستی که می‏خواهد روی دست عطار بلند شود؟ تکراری‏ست؟ چه باک؟ مگر نه « آنچه نیک و زیباست می‏تواند دو بار گفته شود»‌؟
نیز، این تکرار، که به همجواریِ جوّی از شعر و جوّی از شطح می‏انجامد، به طور ضمنی و از طرفی، چیزی را «مطرح» می‏کند. مطرح کردن صرف البته،‏یعنی بی کوششی به اثباتش. این که شطح شکلی از بیان شاعرانه‏ست، نوعی شعرست،‏ یا ، گونه‏یی شعرِ «نوع»، اگر بتوان گفت. اگر، ان شاء الله، پس از نیم قرن بحث بی هوده، فرق «نظم» و «شعر» را دیگر دانسته‏ایم و پذیرفته (چرا که این دیگر، در سطح جهانی، حکایت بسیار کهنه‏یی ست)، اثبات نکته‏ی بالا، با نگاهی دوباره به پیشینه‏ی ادبی‏مان، سهل است؛ نیاز به اثبات ندارد در واقع؛ بدیهی‏ست.
حلاج، در ادب ایرانی، نخستین و نمایان‏ترین نمونه‏یی‏ست که در او نیمدایره‏های «شعرِ به نظم» و «شعرِ به شطح» (به نثر) با هم دایره‏یی تمام عیار می‏سازند، و بهترین مثال برای نمایشِ این همانیِ آن دوست.

اما... اما، گذشته از این همه، من باید اعتراف کنم به وسواسی عقیدتی که مایه‏ی شکاکی منست به پاکی نیّتم در این عمل. پاک‏ یا ناپاک، معذرت خواسته‏ام؛ وَ‏یرحمُ بِنَظرِه اِلی حَبیبِهِ سَبعِینَ اَلفاً مِمّنَ‏ ید علی محَبَّته.

                                                                                 بیژن الهی


ترجمه بیژن الاهی
چاپ نخست شهریور 1354، انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران (بنیاد شهبانو فرح)
بازسپاری دُیم نسخه الکترونیکی Do-Library ؛ بهمن 1392