شیخ ما،
ابوسعید، گفت: روزی به شارستان درمیشدیم، لقمان سرخسی را دیدیم بر تلی خاکستر
نشسته و پاره بر پوستین میدوخت و لقمان از عقلاء مجانین بودست و در ابتدا حالت
مجاهدت بسیار داشته و معاملتی با احتیاط؛ آنگاه ناگاه کشفی ببودش که عقلش بشد؛
چنانک شیخ ما گفت: که در ابتدا لقمان مردی مجتهد و با ورع بود، بعد از آن جنونی در
وی پدید آمد و از آن ترتیب بیفتاد. گفتند لقمان آن چه بود و این چیست؟ گفت هرچه
بندگی بیش میکردم، بیش میبایست کرد؛ درماندم گفتم الهی، پادشاهان را چون بنده
پیر شود آزاد کنند، تو پادشاهی عزیزی، در بندگی تو پیر گشتم، آزادم کن. گفت ندا
شنیدم که یا لقمان! آزادت کردم و نشان آزادی این بود که عقل از وی بازگرفت.
اسرارالتوحید، محمد بن منور المهینی،
تصحیح ژوکوفسکی
نسخهی نخست که به این فضا سپرده شد، اگر نمیشد
بهتر بود آنطور اخته و شرحهشرحه. آن روز این بنده شتاب کردم و بیدقتی و ناروایی
به حقِ این همه زحمت و پس چنین عهد کردم در فرصت دیگر همهی کتاب را، عینن، اینجاسپاری
کنم. حالیا منت دوستی را که به همت او، امروز پس از این همه سال، از عهدهی آن عهد
برآمدم.
(این تذکر نیز ضروریست که نسخهی شکیل
الکترونیکی دیگری را نشر شعر پاریس – مجله شعر – در خرداد 86 آماده کرده بود و هست
در اینترنت. ولی آن نسخه هم متاسفانه، اگرچه بس کاملتر از بازسپردهی دو-ال، اما
دریغ که ندارد متن عربی شعرها را که در اصل کتاب بود – من در آن مجال نخست نرسیده
بودم نسخهی کتاب را کامل رونویسی کنم و چون متعلق من نبود: امانت، پس دادم به
صاحبش و کارِ نادخ و بیسیرت شد و ماند تا دو سال پیشتر که عزیزی زحمت کشید و کاستیها همه را رونویسی کرد و
فرستاد و ماند تا امروز که بشود این – و بجز آن، بخشهای "از عطار"،
"از سهروردی"، مآخذ، ترجمه آیات و عبارات تازی و اشاره هم که همه در اصل
کتاب هست، در این بازسپاری دُیم، تمام آمده.)
دیگر، اشارهای را بخوانیم که خوود بیژن الاهی
بر کار این "گردانه" نوشته:
اشاره
شعرها
گزینهییست از میان هشتاد و هفت پارهی تازی، بیشتر کوتاه، تمام آنچه از حلاج
بازمانده و، ویراستهی لویی ماسینیون، در دفتر کم حجمی گرد هم آمدهست، همراه
ترجمهیی روشنگرانه به فرانسوی، که راهنمای من بوده دراین گردانده. نیز برخوردار
بودهام ازیاری دوستی، عزیزی، در نقل معنای شعرها، از تازی به فارسی.
پاری از شعرها
وزنهای اصل را نگاه داشته. پاری با وزنهای اصل نیست، اما، باری، با وزنهای
حلاجیست،یعنی با وزنی وامگرفته از شعر دیگری از حلاج؛ و پاری، باز، نه با وزن
اصلی، اما با وزنی شاید همروحیهی آن. باقی به زمزمه وزن گرفتهاند، وزنهایی برای
خود. چندتایی، حتا، وزن عروضی ندارند. دو تا که اصلاً نثرست. مجموعه با نثر
میآغازد، نواخت میگیرد، به وزن کامل میافتد تا باز از وزن کامل بیافتد به نواخت
و سکون گیرد دریک نثر، ترتیب چیدنشان، در اصل، پاک غریزی بودهست، و محض سلیقه.
حالا، که از آن همه دور نشستهام، در تورق، این سکون و حرکت را معنابخش یکدیگر مییابم و تداعیگرِ- شاید – حرکتی از
سماع.
رویکردی – شاید
- «بدوی» داشتهام به عروض که، در این مقام، جز چند جای مغایر به مصلحت دیدم،
گزیری از آن نداشتهام، بی که، در عین حال ، خواسته باشم در «قشر» سنتیش بمانم.
لزومی نداشتهست. دنبال قاعده تا آنجا بودهام که باز شکوفایی شعرها طلب
میکردهست. جز آن، و جز، گاهی، خامیهای از سر ناچاری،یا، گیرید، از سرِ
ناتوانی، گوشم ملاک من بودهست، نه شمس قیس.
پاری از شعرها
کار برداشت، کار زیاد؛ پاری «آمد آمد، و به سر آمد.» در اینها فضلا اگر غلط
گرفتند بگیرند، عاشقان نخواهند گرفت.
شعرها مقدمه هم
میخواست. اما پادرمیانی هر قلم تازهیی، به گمان من، جسارت میبود. آن هم برای
شعر، اینگونه شعر، که آخر سوای هر چیز دیگریست: چون تَبَرُّکدانی
که، جای پاره مویا مثلاً پاره جامهیی، «نَفَس» را در خود نگاه داشتهست. و
واژهها که فقط نَفَسند.
وانگهی، در این
زمینه، راستی که میخواهد روی دست عطار بلند شود؟ تکراریست؟ چه باک؟ مگر نه «
آنچه نیک و زیباست میتواند دو بار گفته شود»؟
نیز، این تکرار،
که به همجواریِ جوّی از شعر و جوّی از شطح میانجامد، به طور ضمنی و از طرفی، چیزی
را «مطرح» میکند. مطرح کردن صرف البته،یعنی بی کوششی به اثباتش. این که شطح شکلی
از بیان شاعرانهست، نوعی شعرست، یا ، گونهیی شعرِ «نوع»، اگر بتوان گفت. اگر،
ان شاء الله، پس از نیم قرن بحث بی هوده، فرق «نظم» و «شعر» را دیگر دانستهایم و
پذیرفته (چرا که این دیگر، در سطح جهانی، حکایت بسیار کهنهیی ست)، اثبات نکتهی
بالا، با نگاهی دوباره به پیشینهی ادبیمان، سهل است؛ نیاز به اثبات ندارد در
واقع؛ بدیهیست.
حلاج، در ادب
ایرانی، نخستین و نمایانترین نمونهییست که در او نیمدایرههای «شعرِ به نظم» و
«شعرِ به شطح» (به نثر) با هم دایرهیی تمام عیار میسازند، و بهترین مثال برای
نمایشِ این همانیِ آن دوست.
اما... اما،
گذشته از این همه، من باید اعتراف کنم به وسواسی عقیدتی که مایهی شکاکی منست به
پاکی نیّتم در این عمل. پاک یا ناپاک، معذرت خواستهام؛ وَیرحمُ بِنَظرِه اِلی حَبیبِهِ سَبعِینَ
اَلفاً مِمّنَ ید علی محَبَّته.
بیژن
الهی
دریافت کتاب: شطحیات حلاج (لینک جایگزین)
ترجمه بیژن الاهی
چاپ نخست شهریور 1354، انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران
(بنیاد شهبانو فرح)
بازسپاری دُیم نسخه الکترونیکی Do-Library ؛ بهمن 1392