با اینهمه هنوز
مرگ را نیا
موخته
ام
سنگ مهدی، هفتاد سنگ قبر
یدالله رویایی
«رابطهها [1]
در شعر، كار ما اساساً یك كار
زبانىست. مصالح ما، مصالح كلمه است، همانطور كه مصالح كار نقاش و یا یكى از
مصالح او رنگ است. نقش رابطه را در جاى كلمهها نمیتوانیم فراموش كنیم. یعنى
رابطهاى كه جاى كلمهها با هم دارند، و یا باید داشته باشند. این رابطهها به جاى
كلمهها حكومت میكنند. چند كلمه بایستى در جاهاى خودشان با هم رابطه داشته باشند.
معمولاً مسئلهی رابطهى جاى كلمهها براى ما چیز دقیق و خطرناكىست. همانطورى كه
در نقاشى و موسیقى هم عناصرى هستند كه رابطه سازند و نقشى بازى مىكنند. اینها دیگر معیارها و ارزشهاى مشترك زیباییشناسى
است در هنرهاى زیبا كه خود بحث دیگرىست. و شعر هم خود هنرى زیباست.
گفتم كه این نگاه ماست كه
كلمه را تعیین مىكند و پیش ما مىآورد، بدون اینكه ما انتخاب كرده باشیم. یعنى
كلمه وقتى كه پیش ما مىآید از پیش متولد شده است. ما وقتى كه به شىء مىرسیم، و
مىخواهیم نام یا كلمهاى را كه بر آن شىء سوار است مصرف بكنیم، پیش از آنكه
كلمه حضور پیدا كند، مهم چگونگى نگاه ما به آن است. در این مورد ناچارم متنى را
بازگو كنم. یادداشتى است با نام «غایتِ اشیا: نوعى دیدن» منظورم از «غایت اشیا»
غرض (Finalité) و غایت یك واقعیت (réel) است، یعنى آن چیزى كه در آن سوى شىء هست و
اسمش را مىگذاریم حقیقت شىء و یا مىگذاریم غایت شىء، و نه منظر شىء (كه البته
این كارى با مسئلهی «سوررئالیسم» ندارد، و نه ربطى با متافیزیك فلسفى). مىخوانم:
«در خود شىء شعرى نیست. برعكس شىء سرپوش
خفهكنندهاى براى شعر است. به همین جهت است كه شعر در جایى نشسته است كه شىء به
آن نمىرسد، یعنى نشسته در نهایت شىء، جایى كه شىء هرگز به آنجا نمىرسد، و
شاعر است كه آن را كشف مىكند، و در كشف شعر، شىء به نهایت خود مىرسد. این كشف،
كار مشاهده نیست، كار چشم نیست. چشم براى اینكه به پشت شىء برسد از شىء عبور
مىكند و آن را پشت سر مىگذارد، «پشتِ» سر، مثل پشت اثر. مثل تابلوى روى دیوار كه
ما را به پشت دیوار مىبرد، و بعد به آنكه خودش را در تابلو گذاشته است، یعنى به
نقاش. به اثر هم اگر تنها به نگاهى بسنده كنیم به زندگى اثر نگاه كردهایم، و به
سرگذشت آن، و نه به نقاش و به آنكه ما را به پشت اثر مىبرد. آنچه در اثر هست بین
من و اثر هست، در فاصله است. جداشدن از اثر، شناختن اثر است، نه گم شدن در آن. این
طرز برخورد با شىء یك خطاب خالى است كه خلاء شىء را پر مىكند، مثل هوئى در كوه،
كه از پژواك خودش پر مىشود. به شىء كه نگاه مىكنم شىء را گم مىكنم. این دیگر یك
مشاهدهی معمولى نیست. مشاهده را همه مىكنند، مشاهده را همه بلدند. شاعر معمولى
وقتى كه مىبیند، عادت چشم خودش را دنبال مىكند. اما شاعرى كه خرق عادت مىكند
شعر را در چیزهایى كه نمىبیند، مىبیند. یعنى همان وقتى كه شاعران سطح، دنیاى دیدنىهایشان
را تصویر مىكنند، شاعر حجم تصویرى از ندیدنِ دنیا مىدهد. در اینجا «سطح» را دستكم
نمىگیرم، بلكه در معناى لغتى آن (سطح) مىگیرم، یعنى در معناى حقیقى و هندسى آن،
كه در این معنا شاعران سطوح لزوماً شاعران سطحى به معنى مجازى كلمه نیستند، و
تواناترین آنان، به علت اشرافى كه بر زبان دارند، و به علت تسلطى كه بر بازى با
سطوح دارند، گاه فراتر از مسیر مستقیم چشم مىروند، و در این بازى با سطوح گاه
برخوردِ دو سطح (حجم) آنها را به رویت دیگرى از جهان مشاهدههایشان مىرساند، به
دیدنى دیگر، و یا حتا به زبانى دیگر، كه شاعر خود یكسره از آن بىخبر بوده است.
آنها سطوحشان را به رویا مىدهند و رویاهاشان را به جهان، و در این بىخبرى از
جهان تصویرى مىگیرند كه لنگر در تصویرى دیگر دارد كه خود حلقه در تصویرى دیگر زده
است، و در این داربست تصویر علامتى از دنیا به ما مىدهند كه علامت دنیاى امروز
ماست. نوعى دیدن است، و شاعران واقعى را همین نوعى دیدن، همین جادو، شریك سرنوشت
جهانیان مىكند، بىآنكه خود بدانند كه در این كارشان نه سفارش است و تصمیم، و نه
تعهد است و تسلیم. چهطور مىشود بدون عبور از ظاهر به باطن رسید. براى رفتن به
بطن نمىشود از ظاهر غافل شد، چراكه عمق لزوماً براى مقابله با سطح نیست و براى
رسیدن به عمق نباید به سطح خیانت كرد.»
در این متن كوشیدهام تا
رابطهی خودمان را با جهان خارج و با آن چیزى كه در اطراف ما هست به نوعى توصیف
كنم، و نشان دهم كه چگونه به چیزى كه غایت شعر است برسیم. وقتى به غایت شىء برسیم
آن چیزى را كه نگاه ما كشف مىكند و به ما مىدهد دیگر آن چیزى نیست كه ما معمولاً
در منظر شىء مىشناسیم، و یا همه مىشناسند. در حقیقت دورهاى از زندگى شعرى من،
مثلاً دورهی «لبریختهها» و دورهاى كه مربوط به ده سال اخیر مىشود، نوعى نگاه
كردن و تجربهی نگاه است، از این نظر كه به زندگى دیگر كلمهها برسم، به واژههایى
برسم كه با مأموریت دیگرى به سراغ من مىآیند. مسئله سهم دیدن ما هست در تكوین
فعل، و در تكوین تصویر (image)، یعنى تصویر كه مادهی اولیهی زبان ما را
مىسازد، و یا مایهی اولیه را. زبانهاى بىتصویر زبانهاى بىمایهاند، فقیرند.
و این تصویر وقتى تأمین مىشود كه نگاه ما واژه معهود را، و آنچه را كه در انتهاى
شىء نشسته است، به ما مىدهد. و این بعد دیگرى از كلمه است كه زبان را مىسازد،
زبان به معناى «كاربرد زبان» (langage)، نه به معناى خود زبان (langue)، زبانى كه در داخل یك زبان طرح مىشود و
نوع گفتن و نوشتن، و زندگى با واژه و رفتار با زبان است. بنابراین، ما به شیوههاى
مختلف مىتوانیم جاى كلمه را پیدا كنیم و به تصویر برسیم. در اینجا آنچه را كه
گفتم به این صورت خلاصه مىكنم:
1- وزن و موسیقى كلمات.
2- تكیهها.
3- مفهومها.
4- رابطهها.
5- و سهم نگاه ما به جهان.
آنچه را كه مطرح كردم كارىست
كه یك تربیت حجمىست. در نقد معاصر، معمولاً شاعران شعر حجم هستند كه چنین طرز
رفتارى را با كلمه دارند. البته مسئله «پلاستیسیته»ى قطعه در بدنهی آن، خود بحث دیگرىست
كه ما در اینجا وارد نمىشویم، كه این مربوط به قلمرو معمارى قطعه مىشود، و خود
حكومت دیگرىست بر جاى كلمهها و رابطههاشان.»
***
دفتر «نمک و حرکت ورید»
پرویز اسلامپور، در دیماه 1347 چاپ شده. ما این کتاب را با همان شمایل نخستی
بازسازی کرده برای بازسپاری آماده ساختیم.
شعر پرویز
اسلامپور
چاپ نخست دیماه 1347
بازسپاری نخست مردادماه 1393
نشر الکترونیک دو – ال Do-Library
[1] از «جای کلمه»، کتاب "عبارت از چیست"،
یدالله رویایی، انتشارات آهنگ دیگر، 1386
1 comment:
دست مریزاد به زحمتهای یک تنه و چند تنه ی ایجا
Post a Comment