Thursday, May 6, 2010

نامهای بسیار - فیروز ناجی


  • رابطه ی با "تو" بدون واسطه صورت می گیرد. بین "من" و "تو" هیچ عنصر مفهومی دیگری دخالت ندارد و هیچ آشنایی پیشاپیش یا تخیلی بر آن مترقب نیست؛ حافظه، وقتی از جزییت به کلیت می رسد دچار تحول می شود در حالی که هیچ هدفی، هدفِ رابطه ی "من" و "تو" نیست، کما اینکه هیچ طمع یا توقعی نیز در این رابطه وجود ندارد؛ حتی اشتیاق هنگامی که از جهان رویا به جهان ملموس می رسد، متغیر می شود. هر واسطه ای در اینجا یک مانع است، مواجهه فقط هنگامی صورت می گیرد که همه ی واسطه ها از بین رفته باشد. به واقع در فوریت رابطه است که همه ی واسطه ها فاقد ارزش می شود.

                                                                                                من و تو – مارتین بوبر

   



در همه ی راهم
 گفتگویی داشتم
 نه بیشتر
  
تا می سوخت سگی 
در چشمهاش 
در غروب 
در همه ی راهم 
می سوخت سگی 
تنها




    ۱-لابد من منتقد نیستم.
    ۲- وقتی دستم را به بازسپاری سطر به سطر این کتابها می برم، یعنی آلوده می شوم، و هر کلمه، می شود پروازی که واسطه اش را با آنچه از پیش ترش آمده، از یاد برده؛ این طور که هر کدام این کلمات می افتد به جانم، این جایی ست که چشمانم ساختمان را نمی بیند، و این وسواس می کشاندم به دست کشیدن به حروفی، که دستمالی ی اینطور نشده بودند – که انگار یا انگشتانم به بزاق آن دهانی که حرفها را ریخته کشیده می شود؛ که یا دستهایم برهنگی ی هر واژه را در بی واسطه گی ش با "جا" لمس می کند، لمسی که ارضایش می شود من، منی که در امتداد واژه ای ایستاده ام که از بزاق دیگری جان آورده؛ حالا آدم نمی داند که دارد تجاوز می کند، یا مورد تجاوز واقع می شود!، و در حرکتی به سویی گم، کاتوره ای، به بال پرواز دیگری می خورد، که انتظارش را می کشیده، انتظاری که از انتظار من بیرون رفته، وقتی دستهایم آلوده ست. آن وقت هر واژه می شود دیگری، که از جایی آمده، و به دستهای من ریخته، و این تجربه ایست که تازگی ها، خودت را وقتی به انحنایش می سپاری، و باز که بر می گردی، دوباره بیگانه ای با همان تنی که اجزایش را کنار هم چیده ای ! می شوی کارگری که وقتی کنار می ایستد و انتهای کار را دوباره می بیند، به خودش نمی گوید که دستمریزاد؛ که از دستت چه سازه ای بر آمده؛ و حتا شاید، هرگز نگاه هم نمی کند، به آنچه از بازوی او بالا آمده، که فکرش مال او نبوده، اصلش مال او نبوده، و حلقه ها و اتصالهایش را نمی داند؛ نمی شناسد؛ اما می گویم می توانسته، شاید همان وقتی که هر سنگ را کار می گذاشته، به هر سنگ چیزی گفته باشد، که به آن دیگری نگفته باشد، و باز این هم تجربه ی عجیبی ست.
       ۳-  این دفتر، "نامهای بسیار"، را به مقایسه با دیگر دفترها باز نکنید؛ اگر مایلید به این گونه ی شعر. یعنی این را نگذارید مثلن کنار کار شجاعی. ترکیبات، اینجا، متفاوت اند؛ و این تفاوت، خود به گونه ای، برای من کمینه، جذابیتی داشته، چه اگر یک روز حسش را داشته باشم، و مثلن بخواهم ترکیبات مشابه را از شاعران این نحله ی دهه ی چهل بیرون بکشم، خواهیم دید که بسیاری واژه ها و ترکیبات هستند که از اینجا به آنجا کشیده شده اند، خواسته یا نخواسته، اما فاصله ای هست بین "ناجی" با دیگرانی چون "بهرام اردبیلی" یا "هوشنگ چالنگی". حتا برای من عجیب است که چرا "رویایی" وقتی از تاریخچه ی شعر حجم حرف می زند، از "فیروز ناجی" نام می برد !   کوروش بزرگی یک روز گفت این شعرها – حرف از شعرهای الهی بود – بیشتر به ترجمه می برد تا به شعر؛ شاید یعنی ردی از آن بازیهای زبان (؟)، یا صور خیال، که ما در شعر فارسی می شناسیم، نمی شود تویشان جست؛ یا که ساختمان، آن ساختمانی نیست که تو را ببرد به عمق اسطوره ای، که الزامن نه آن اسطوره ای ست که شناخته یا می شناسیم و یا نمی دانم... آن حرف را اینجا، کنار شعرهای "ناجی" می پذیرم، اما راجع به "الهی" باید جای خودش حرف زد. با همه ی این اوصاف – که سلیقه ی من به این دفتر ( نامهای بسیار )، نچسبیده – اما فرازهایی اینجا هست ( به لحظه ای می نگرم که/ می توانم/ زمینی ی بزرگ دلقک یا عاصی ی بزرگ باشم)، که شاید جای دیگری نشود رد گرفت، جز کمی توی شعرهای سپانلو، یا نوری علاء. یعنی از نگاه من، حدفاصلی ست این "فیروز ناجی" از "شعر ناب" تا "شعر دیگر"، اگر اصلن این تقسیم بندی، صائب باشد.
      ۴-  این شعر را ببینید از همین دفتر :
   

سینه ام
که بخار می شود

حسم انگار
انگار که می دوم

نگریستم
در آن جا 

کبودی
 در پرهای پرنده ای
 که گذشت
 آسمان بود  

می دانی  به یاد مرگ بودم

- نامهای بسیار/ فیروز ناجی -



 پی نوشت – کتابی در آورده "محمدحسین مدل" از رویایی با عنوان "عبارت از چیست؟ - از سکوی سرخ2"، نشر آهنگ دیگر. جدای از دستمریزادی که به آقای مدل می گویم که زحمت گردآوری مصاحبه های رویایی از سال 57 به بعد را کشیده؛ یک عبارتی که ایشان توی پیشگفتار آورده برایم ایجاد پرسش کرده : "... چراکه یدالله رویایی اهل مکتب و مکتب سازی نیست..."؛ راستی را، آقای رویایی اهل این چیزی که می گویید نبوده؟!


 

No comments: