ميل دريا ، ميل عريانيست :
طعم اندام زنان
اعتراف بدن مردان.
- دريايي 24 -
پيشآورد :
اسم كوچكش را نميدانم، يكي از برادران زنده هنوز زرينكوب بود، با قامت كوچكش نشسته بود و پك به قلياناش ميزد، كه ما رسيديم، داشت با " ا. ت " حرف ميزد. " ا. ت " رو به من گفت، استاد زرينكوب، هوتن را ميشناخته، اول فكر كردم زرينكوب مگر نمرده؟ بعد آمدم كه بايد از كسانش باشد، " ا. ت " بعد كه بيرون آمديم، گفت برادر زرينكوب است و معلم بازنشستهست و حالا تحرير موسقي ميكند.هوتن نجات را ميگفت، يادش نميآمد چند ساله بوده خودكشي كرده، ميگفت بارها بستري شده بود توي بيمارستان رواني، من گفتم شنيدهام نوزده سال داشت، گفت همين حدود بايد بوده باشد و همينطور گرفت و رفت توي آن سالها، من هم كه انگار چهارنعل اسبي روي تنم ميدود، از خودم نبودم، فهميد انگار، گفت كجا بوديد شماها؟ از كافه قنادياي گفت توي نادري كه پاتق بوده آن وقتها، آلاحمد با دارودستهاش ميآمدهاند، نصرت رحماني، غلامحسين ساعدي، چوبك، شاهرخي، گلسرخي، رويايي، الهي، اسلامپور، فروغ و خيلي اسمهاي ديگر را گفت، نميدانم چقدرش درست باشد، وقتي ميگفت، فلاني با دارودستهاش، باندبازيهاي آن دوره هم جرياني بوده فكر كردم براي خودش، مرتضي هم اين را گفت، او هم تاييد كرد گفت مثل همين حالا، فرقش در سوادشان است، اينهمه بيسواد نبودند آنها مثل امروزيها و خنديد.سبيل بلند زردش را نگاه ميكردم كه لبانش را ميپوشاند، چهرهي چروكيدهي شادي داشت اما، خيلي منسجم نبود حرف زدنمان، چيزهايي يادمان ميآمد ميپرسيديم، او هم چيزهايي يادش ميآمد ميگفت، مثلن از كسايي گفت كه بزرگترين استاد ني توي دنياست؛ بگيريد كه از هوتن به كجاها رفتيم، مرتضي پرسيد از اسلامپور و الهي خبري دارد؟ گفت نه. گفت چند وقت پيش از عمران، ميگويد با عمران صلاحي خيلي جور بوده، همين سوال را پرسيده، عمران هم نميدانسته چه بلايي سر اينها آمده، بعد دوباره برگشتيم به هوتن، گفت خيليها خودكشي كردند، ايرج كياني را گفت، و چند نفري را گفت كه فراموش كردهام، ميگويد هوتن برادري داشت، هادي، ديوانه بود، چهلم هوتن از تيري، ستوني، بالا رفته بوده، ميگفتيم بيا پايين، ميگفت ميخواهم ماه را ببينم، دارم ماه را ديد ميزنم، چهلم هوتن بود، ياد باستر كيتون افتادم، تازه يك كتاب هم از هوتن چاپ شده، داردش، مگر كتاب هم داشته نجات؟ گفت داشته، قرار است بياورد برايمان، خدا كند بياورد، جانوريست اين نجات، آنارشيست ديوانه ميگويد يحيي!بعد ميرفتيم كافه فيروز، يادم نميآيد گفت اين كافه فيروز كجا بوده، اما اينطور كه ميگفت، ياد صحنههاي اول اورفه ِ ژان كوكتو افتادم، مرتضي ميگويد پلاس كافهها بودند اينها، گفتم شبيه دههي بيست و سي فرانسه انگار، چه ترسيمي، ياد نوشتهاي افتادم از دوستي، روي جدول نشسته بودم كنار خيابان، به پاهايم نگاه ميكردم، سيگار ميكشيدم، گفت گلسرخي گاهي دنبال پنج تومان آوارهي خيابان بود. بهرام صادقي هم ميآمد كافه، گفتيم براهني چطور؟ براهني منتقد بود، به هركس ميخواست هرچه ميگفت، اينجا كسي نميفهمد نقد يعني چه، يا فحش ميدهند يا لاس ميزنند، " ا. ت" ميگويد يكبار نصرت با براهني درگير هم شده باشد، نميدانم اين حرفها چقدر درست، چقدر شاخ و برگ دارند و ندارند، اما از اين همه هيچ بهتر. اين كافه فيروز هم پاتوقي بوده، شاهرخي را توي همهي اينجاها گفت، سپانلو را هم ميگفت، گفتيم شاملو چه؟ ميگويد هوتن آمد كافه نشست كنار من، شروع كرد به شاملو ناسزا، ميگفت فكر ميكند كسيت، توي دهنش و ازين قبيل، نه! شاملو اينجاها پيدايش نميشد، شفيعيان را همين شاملو كشت، مرتضي يادش آمد، گفت توي سيني قاطي كرده بودند داده بودند كشيده بود، پيش شاملو، اوردوز مرده بود، ميگويد اگر ميماند داستاننويسي بود اين شفيعيان، من نميشناسماش. ميگويد خيليها جمع شدند دور بعضي از اينها، كساني دور آلاحمد، كساني دور رهنما، كساني دور رويايي و سري آوردند ميان سرها، بعد انقلاب شدند شاعر و نويسنده، خيليها بودند شاعرتر از آتشي، اما غربال شدند؛ من ميخواستم از حجم بيشتر بدانم، نزديك نبود به اين حجميها خيلي، گفتم غفوريان؛ ها ! منوچهر را ميگويي. فرانسه بود آنوقتها، ميرفت ميآمد، گفتيم چه كار ميكني؟ ميگفت توي انگورچيني، ميروم باغهاي انگور، انگور ميچينم، باقيي وقت از آن پول ميخورم، حالا كجاست منوچهر؟ گفتم او هم خودكشي كرده؛ نميدانست.از آنجا ميرفتيم، عرقفروشياي توي كجا، اسمش چولان بود، ارمني بود، آنجا هم خيليها ميآمدند، مرتضي ميگويد سهراب پيدايش ميشد جايي از اينها؟ گفت نه، هركه ميگويد من با سهراب فلانجاها بودهام، چرند ميگويد، سرش به كار خودش بود سهراب، به كسي كاري نداشت، نميآمد با كسي دمخور نبود، همين شد كه بعد انقلاب چسباندنش به عرفان، بيچاره سهراب، يادش از خروس جنگي آمد، هوشنگ ايراني و ديگران ميآوردند اين نشريه را، از ضياءپور گفت كه نقاش موج نو بود، ميگفت بزرگترين بود، من نميدانم زياد از نقاشي، از منوچهر شيباني گفت، تنها او بود كه با سهراب رفت و آمدي داشت، ميگويد، شعرهايي هم دارد شيباني، خواندهام جسته و گريخته، يادم ميآيد چيزهايي، عجب مهي گرفته روشنفكريي چهل و پنجاه را، تاريخ پنهان غريبي دارد، فكر ميكنم، اينها چه ميكردهاند با انقلاب كه داشته ميآمده، بعد كه خيليهاشان رفتند از ايران، همين چكني كه تازهگي ديدم توي اعتماد ملي مصاحبهاي كرده بود با او، مثل شعلهور رفته امريكا، مثل نوريعلا كه نميدانم كجاست، يا خيليها كه فرانسهاند و شنيدهايم، الهي هم كه اينجاست، كسي ميگفت بيست سال است از خانهاش بيرون نيامده، كتابهاشان هم كه چاپ نميشود ديگر، اصلن وقتي ميروم نيلوفر به يكي ازين كريميها ميگويم اسلامپور يا اردبيلي، تعجب ميكند، نميشناسد، جالب نيست؟ مگر ابوالقاسم جلوه نيست توي فلسفه كه هيچكس انگار نميشناسد يا حرفي نميزنند از اين حكماي سبعهي تهراني، تازهگيها فقط چيزهايي درآورده حكمت يا انجمن فلسفه، يادم نميآيد از جلوه، اما از ملا علي نوري چه؟ از آنهاي ديگر چه؟تازه سر آخر ميرفتيم هتل مرمر، همين هتل مرمر بالاي فردوسي كه وقتي حالا از كنارش رد ميشوم، غمم ميگيرد از بس ناراحت است انگار، آنجا هم همينطور، ياد " شب، يك شب، دو" ِ فرسي ميافتم، ميگويم فرسي را ميشناختي؟ ميگويد ميديدماش، او هم ميآمد، همه ميآمدند، جمعي ميشده، دلم ميخواست بپرسم زنها كه بودند توي اين جمعها، نشد، دوباره ديدماش ميپرسم؛ شب يك، شب دو هم كافه زياد دارد و عرقفروشي، فرسي، جاهاييش ميرود تا "شب" آنتونيوني، حتي " هشت و نيم" ِ فليني را هم به يادم ميآورد.بگذرم ازينها، راستي كسي از عليمراد فدايينيا، داستاني، كتابي، چيزي دارد؟ خوانده؟ گله دارم كه بيشتر از صد و پنجاه بار، اين چيزها كه اينجا سپاري كردهام، دانلود شده، اما هيچكس حرفي نميزند، نميخواهم چيز زيادي، تنها همين چيزها، اگر كتابي هست، برسانيد، اسكناش كنيم، تايپاش كنيم، چه رسميست اين بيمعرفتي، گنج نيست كه پنهاناش كنيم، صلهاي هم باشد اگر، بهتر كه دست بگردد.
از آبها ،كه شكل درهم امضا دارندتا من ،كه واژهي شكستهي «رويا» يمو شكل روشن نامم را دارماي شعرهاي درياييبدرودتان گرامي باد !- دريايي 33-
شعرهاي دريايي – يدالله رويايي :
اصل كتاب را دوستی برايم آورد، وقتي اينجا را ديد، سپاس و درود.نديده بودم كتاب را، چيزهايي توي آن گزيدهاي كه مرواريد در آورده خوانده بودم، چند سالي هم دنبالش گشته بودم، پيدا نميشد. اين مجموعه را هم مرواريد در آورده 1344، نوشته اولش گزيدهي شعرهاي 1340 تا 1344؛ كاش انتشارات مرواريد نيايد خرمان را بگيرد، آنها هم وضع را ميبينند و حق ميدهند، اميدوارم.مقدمه اي دارد دو خط اين مجموعه كه نوشته رويايي:
"من به دریا نیاندیشیده ام
فکرهای مرا، دریا اندیشیده"
چيزي ندارم بگويم، بيانيهي حجم را بخوانيد. و اينكه نقلي از رويايي بياورم از مجلهي تماشا، سال 51، كه اول "لبريختهها" هم آمده :
« اين شعرها خوانندهي خودش را دارد و بيشتر از آنهاست كه مراقبت ميكند. يعني دوست دارد فقط با دوستدارانش باشد و با آنها ببالد.»
بازسپاری نخست به تاریخ : دوم، بهمن، هزاروسیصدوهشتادوپنج.
3 comments:
سلام
استادي داريم كه فرهنگ عامه درس مي دهد. تعزيه. اين ترم روش تحقيق. نماد شناسي هم درس مي دهد. زبان شناسي خوانده -كهن- انگار
خوش بين است و تيز. عليمراد فدائي هاتان الهي جان تان و جوهرتان من را -اين طور مي كند كه مي بينيد- از خود بي خود مي كند. مست يا نعشه نه من را نادان مي كند -اعتماد به نفس كاذب نه- اميدوارم يك روزي بتوانم اين مهرباني از كائنات را جبران كنم، تا نمانم زير دِينِ جواني -چون خودم- خدانگهدار
درود انگار دستمان از دریایی رویایی کوتاه شده اگر امکان دارد آنرا به نشانی ذیل بفرستید ما که امروزمان به راستی شب روشن است شبی که انگار پایان
ندارد mehdi_torabi40@yahoo.com
این، از بهترین مجموعه های ادبی ای هست که تا بحال دیدم، حتی تا حدی باور نکردنی بنظر میرسد، همه ی این آثار ارزشمند قابل دانلود کردن باشه. ممنونم از شما بابت دریادلیتون
Post a Comment