بهطور كلي هيچ گزارهاي را نميتوان فقط به گوينده نسبت داد: گزاره حاصل كنش متقابل گوينده و شنونده، و به معناي وسيعتر، حاصل تمام آن وضعيت اجتماعي پيچيدهايست كه در آن نمودار شده است.
- سوداي مكالمه، خنده، آزادي
نوشته : ميخاييل باختين
- سوداي مكالمه، خنده، آزادي
نوشته : ميخاييل باختين
حالا، يكسال از روزي كه اين پنجره گشوده شد، ميگذرد. از عصبیت و هيجان آن روزها خبري نيست، ديگر. من هم، مثل خيليها، نگرانيام را از اين مرزوبوم برداشتهام؛ نميگويم از اينجايي بودنم پشيمانم، اما كم نمانده اين را بگويم! گذشته از اين حرفها، از كلِ اين ماجرا، احساسِ رضايت ميكنم؛ كه كمترين كاري بوده كه ميتوانستم.
چه خبر؟ مرگِ دل. گُلی ندمید
تا به لطف هوا، به گریه ی ابر
از زمین رازِ آسمان نچشید.
تازه شد داغِ لاله های طری. *
اولين كتابي كه اينجايي شد، ترجمهي حلاج ِ الهي بود؛ كه البته آنطور كه ميخواستم نشده بود، و با عجله و بيدقتي دوبارهسپارياش كرده بودم. بيژن الهي، وسواس عجيبي دارد، ظاهرن، بر شكلي كه برگزيده براي چاپ كتاب، چه در ويراست، و چه در پانوشتها و ظرايفِ ديگري كه در همهي كتابهايش قابل پيگيريست. يكسالي ميشود كه كتاب اشراقها / اوراق مصور آرتور رمبو – ترجمهي بيژن الهی را دست گرفتهام براي تايپ كردن، آنقدر ريزهكاري داشت اين كار، كه وقت زيادي از من ميگرفت، كه اگر تايپيست صرف بودم، حتمن اينطور نميشد؛ به هر حال، امروز اين كار به سرانجام رسيد با آن همه بارها، كه دست كشيده بودم از تايپ – براي چه؟ براي چه كسي؟ و با اين سوالها.
توي اين بازسپاري، تمام كوششم وفادار بودن بود به تمامِ آنچه به نظرم ميآمد، براي مترجم، مهم بودهست؛ از پانوشتها گرفته تا رسمالخط و نشانهگذاريها. دلم ميخواست واژهنامه را هم تايپ كنم، كه دست و وقتم قوت نداد.
"پرچم چه ميايد به دورنماي لجن، و به عنعناتِ ما دف خفهخون ميگيرد.
در مراكز اشاعه فحشا كنيم، از وقاحتْ افسانه. قتلِ عام كنيم، آري، هر
چه قيامِ منطقيست."
" مردمسالاري / اشراقها "
كتاب را(اشراقها/ اوراق مصور آرتور رمبو – بیژن الهی) چند سال پيش، از اتفاق، توي كتابخانهي سيروس حسيني عزيز ديدم، كه از قرار هم، نتوانسته بود ارتباط بگيرد با ترجمه؛ كتاب را هم داد به من، دستش درد نكند، حالا كه توي ينگه دنيا نشسته، و اصلن هم يادش از اين كتاب نميآيد احتمالن. من همانوقت "اشاره" را خواندم، كه شايد بتوان به جرات از دل اين "اشاره" كه اينجا، الهي، نوشته بر اشراقها، رويكرد مترجم را نسبت به ترجمه دريافت؛ تئورياي كه شايد، مورد انتقاد خيليها باشد. و البته، شايد بهتر باشد، اين اشاره را، بگذاريم كنار اشارهاي كه بر گزيدهي لوركا (انتشارات اميركبير- بازچاپ 1382) نوشته، بيژن الهي؛ تا نگاه مترجم را به شعرِ ترجمه بهتر دريابيم (مثلن: لب تعريف (بيحال و مجال هيچ تفصيلي) اين كه ناقل در حد "خبرنگار" كار ميكند، عامل در حد "مجري" – رابطهاش با متن رابطهي كارگردان با نمايشنامه، فيلمساز با فيلمنامه، و آوازخوان با آواز: آوازي كه ديگري به نغمه در آوردهست، تا او به "صدا" درآورد؛ يا چنانكه نقاشان سنتي، گاهي، دو تنه روي يك پرده كار ميكردند: يكي "رقم" ميزد، يكي "عمل" ميآورد – اشراقها، اشاره، ص 12) نگاهي كه تكاملاش را در ترجمههاي متاخرترش، مثلن در "اين شماره با تاخير 3" ميتوان پيگرفت (مایه ی آرامِ جانند این نوابغ: مرحبا!/ سیرانو دو برژراک، لمعات نمایش رُستان با نقل قصه اش تا پایان، دوم/چهار؛ بیژن الهی. این شماره با تاخیر3 ).
اما، از نگر من، آنچه ترجمهي الهي را متمايز ميكند، جداي از دقتاش در گزينشِ چه شعری/شاعري، و در شكلبنديي اسكلت شعر فارسي شده؛ ويژه كردن لحن – نزديك شدن به همان لحني كه شاعر ميخواسته در زبان مبدا – است؛ آنچه معمولن خیلی کم داریم، در شعر ترجمه، که اگر شعر چند شاعر را ترجمه کرده باشد: مترجمی، از آهنگ شعر هیچ نمی شود دانست که شعرها مال یک نفر نیستند، آنقدر دستِ مترجم به کار برگرداندن واژه واژه بوده، که یادش رفته انگار شاعری به کار پرداختنِ شعر بوده، به شاعری! براي درك اين تمايز، كافيست كه چند ترجمه از الهي را برداريم، بنشانيم كنار ترجمهي ديگران؛ مثلن بگيريد "گزيدهي اشعار لوركا" را به مقايسه ترجمهي شاملو از لوركا؛ هرچند كه لوركاي شاملو دلنوازتر باشد – و همه ی شعرهاش با یک ریتم - اما خيلي پرت ميآيد انگار. يا برداريد ترجمههاي آقاي پارسايار را – مثلن از همين رمبو ("مرا باز می گرداند به جایی که خورشید خاموش می شود" / دانته، کمدی الهی؛ بیت 60، سرود اول دوزخ)– بگذاريد كنار همين اشراقها يا "ساحت جوّاني"ي هانري ميشو كه الهي برگردانده؛ گمان نميكنم توضيح بخواهد!
چه خبر؟ مرگ حق حق و هوهو.
لال شد مرغ و نغمه رفت از یاد،
تا که گُنگانِ ده زبانِ دورو
نازمستی کنند و جلوه گری. *
* شعرِ "مناعی"، گردانه ای از قطعه ای از حلاج در آخرین شبِ زندان... بیژن الهی؛ این شماره با تاخیر3.
بازسپاری نخست: آذر هشتادوشش
2 comments:
مرسی...واقعن
http://www.mag4.net/Rimbaud/index-en.php
مرسی
Post a Comment